کد خبر: ۶۹۲
تاریخ : ۰۵ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۴
انگشتان را از دو طرف صورتم داخل موهایم فرو کرده ام و گیج و سردرگم روی صندلی آبی که جیر جیر صدا
می داد نیم خیز شده ام و هر از گاهی پاهایم بی اراده به زمین کوبیده می شود و صدای پاشنه کفشم فضای
سالن دادگاه را پر می کند و نگاه خیره حاضرین که به هر دلیلی آنجا بودن و در دستان هرکدامشان پوشه های
مملو از کاغذ بود شدم . هیچ وقت تصوری از دادگاه و راهروها و پله ها و اتاق هایش نداشتم . سربازان وظیفه ای
که با چند زندانی که دست و پا دستبند زده می آمدند و شاکیانی که گاه گاهی با صدای بلند اعتراض می کردند
جو بدی را شکل داده بود . خانمی با پسر خردسالش کنارم نشست ، پسر بچه مدام نق می زد و مادرش با پشت
دست به دهان بچه زد و صدای گریه ش باال گرفت . هیچ وقت نفهمیدم مادر هایی که تحمل نق زدن های
کودکانشان را ندارند چرا مادر میشوند ، مگر برایشان نامه فرستادن که ما را به دنیا بیاورید . پسرک که از شدت
گریه حاال به هق هق افتاده و دل میزد و آب بینی اش هم سرازیر شده با آستین پیراهنش سعی در تمیز کردن
بینی اش داشت دلم برایش سوخت ، دیگر تحمل این صحنه را نداشتم به طرف بوفه دادگاه رفتم و یک آب
معدنی کوچک به همراه یک شوکوالت ویفری خریدم و برگشتم پسرک همچنان چشمانش قرمز و اشکی بود ،
آب و ویفر را به دستان کوچکش دادم و گفتم : کمی آب بخور عزیزم . مادرش چشم غره ای رفت و گفت : چرا
زحمت کشیدی . گفتم : زحمتی نبود هوا گرم است و احتماالً تشنه شده و پسرک چشمانش برقی زد و ویفر را
با وله تمام خورد معلوم بود که گرسنه است . مادرش سر صحبت را باز کرد . صبح زود بیدارش کردم هنوز
خوابش می یاد صبحونه هم نخورده برای همین نق میزنه جسارت نباشه چرا با خودتون آوردینش اینجا جای
مناسبی برای بچه ها نیست . آوردمش تا بلکه قاضی دلش به رحم بیاد و حق من رو از اون پدر.......... حرفش را
قطع کردم مگر پدرش چکار کرده . ای خانم دست روی دلم نذار رفته زن دوم گرفته بدون اطالع من تازه یه
بچه هم داره از اون زنیکه ، زندگیش شده اونا و به ما حتی خرجی هم نمیده . چند بار ایوب پسرم رو بردم در
خونه ش گفتم : بچّه ت مال خودت طالقم بده . زیر بار نمیره میگه طالقت میدم ولی ایوب باید با خودت باشه
چون زنیکه بهش اجازه نمیده که ایوب با اون و دخترش توی یک خونه باشه . به ایوب نگاه کردم ، بیچاره ایوب
بین پدر و مادرش شده توپ فوتبال هیچ کدومشون حاضر نیستن مسئولیتش رو به عهده بگیرند . کاش قبل از
بچّه دار شدن واقعا پدر و مادر بودن را یاد بگیرند و عمیقاً فکر کنند که می تونند مسئولیت به این بزرگی را به
عهده بگیرند . ایوب بعد از خوردن ویفر و آب آرام گرفته بود و به اطرافش با کنجکاوی نگاه می کرد و گوشه
چادر مادرش را محکم در دستش می فشرد . با اعالم شما ره پرونده ایوب و مادرش به اتاق دادستان رفتن . در
همین حین خانمی بسیار زیبا و شیک با دیدن خالی شدن صندلی کنارم فوراً نشست کفش های پاشنه 6
سانتی حسابی پاهایش را اذیت کرده بود . مگه مجبور بود با این کفش ها به دادگاه بیاد عروسی که دعوت نشده
آهسته پرسید شما هم دنبال پروندتون اومدید ؟ بله . شما چطور ؟ من دنبال پرونده طالقم هستم .
شوهر بی مصرفم نمی تونه خواسته های من رو تأمین کنه . ازدواج کردی ؟ بله – شوهر تو چطور آدمی چرا
باهات نیست نکنه توهم برای طالق اومدی – نه من با شوهر مشکلی ندارم شوهرم هم برای انجام کارهاشیش به
شهر دیگری رفته – خوب پس موضوع پروند ت چی ؟ واقعاً حال و حوصله این را نداشتم که برایش توضیح بدم
خالصه گفتم : دزد به منزلم اومده و حاال شکایت کردم چه خوب که گرفتنش . حاال چی دزدیده ؟ نتونست
چیزی بدزده گفتی شوهرت نمی تونه خواسته هات رو تأمین کنه ولی ظاهر شما چیز دیگه ای میگه البته اگر
ناراحت نمی شید . شوهرم کارمند بانک روزی که اومد خواستگاری همه ی شرط و قول هام را باهاش کردم و
اون هم قبول کرد حاال که خرش از پل گذشته میگه نمی تونم و خواسته های من زیاده و من ناسازگارم . یه
خونه با هزارتا قرض و قوله برام گرفته که البته سندش به نام من و یک ماشین قراضه هم انداخته زیر پام فکر
میکنه شق القمر کرده . بیشتر حواسم به النگو و انگشتر هایش بود که با تکان دادن دست هایش موقع حرف
زدن به نمایش میداده . همش میگه قسط دارم ، خوب به من چه زن و زندگی خرج داره تو که از پسش بر نمی
اومدی غلط کردی اومدی خواستگاریم و من با خودت تو بدبختی هات غرق کردی . ببین خانم برای خودم
آرزوهای زیادی داشتم . من توی یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم پدرم بناء ی ساده ی بود و خرج 9 تا بچه
رو به زور می داد.ما 4 تا دختر و 5 تا پسر بودیم . هیچ وقت یک دل سیر غذا نخوردیم و یا حتی لباس نو به
تنمون ندیدم همش دست دوم و کهنه ی خواهر و برادرهامون می پوشیدیم . چه کنیم پدرم زحمت کش بود
ولی چه فایده درآمدش کفاف ما را نمی کرد ما هم بچه های قانعی بودیم هیچ وقت هیچ چیزی از پدرم طلب
نمی کردیم که مبادا نتونه بگیرد و شرمنده ما بشه . زندگی سختی داشتیم ولی به خودم قول دادم که در زندگی
زناشویی موفق باشم و به تمام خواسته هام برسم . خوب تو که اینقدر دختر با فهم و درکی برای پدرت بودی .
چرا برای شوهرت همین درک رو نداری که شاید واقعاً بیشتر از این از دستش بر نمیاد . تا حدودی هم ظاهراً
تونسته خواسته هات رو برآورده کنه . شاغل نیستی . نه ، مگه تو خونه پدرم کار می کردم که حاال بخوام تو
خونه شوهر کار کنم ، بعدشم وظیفه ش هر طور شده نیاز های من رو برآورده کنه . خوب اگر خودت کار کنی
اس تقالل مالی داری و می تونی هر چی دلت می خواد رو بدست بیاری ، ای خانم نوهم چه حرف هایی میزنی
همین شماها هستید که مرد جماعت را پررو میکنید . اخم هایش را در هم کشید و صورتش رو از من برگرداند
معلوم بود که حرف های من براش خوشایند نبود . برای بار دوم متعجب شدم . نمی تونم درک کنم که بعضی از
دختر خانم ها قصدشون از ازدواج چی . دنبال یک همراه و همدم هستند یا برده ،یا غول چراغ جادو که خواسته
های ناکام دوران مجردیشون رو برآورده کنند و البته وقتی یک مرد توان مالی زیادی نداره چرا تعداد فرزندان
زیادی باید داشته باشه که از عهده خرج و مخارجشون برنیاد و بچّه ها با سر خوردگی بزرگ بشن و بعد از اون
کمبود ها رو در زندگی بعدیشون بخوان تالفی کنند . اگر هر دختر و پسری قبل از ازدواج به این فهم و درک
برسند که زندگی مشترک یعنی عشق و عالقه و احترام و درک متقابل دو طرف از اوضاع و شرایط و کمک کردن
به همدیگه برای ساختن آینده بهتر برای خودشون و فرزندانشون ، شاید دیگه راهروهای دادگاه مملو از کسانی
که برای طالق میان نباشه و ای کاش مادرهای ما به این نتیجه برسند که همانقدر که مادر دختر برای بزرگ
کردن دخترش زحمت میکشه و آرزوی بهترین ها را برای او داره ، مادر پسر هم به همان اندازه زحمت بزرگ
کردن پسرش را کشید و بهترین ها را برای پسرش می خواهد . رو به روم خانواده چهار نفره متشکل از یک برادر
و سه خواهر نشسته بودن که مدام بحث می کردند مشخص بود که خواهر ها بر علیه برادرشون بر سر ارث و
میراث پدری شکایت کردن . از صحبت هاشون متوجه شدم که پدر خانوا ده قبل از فوت نیم بیشتر اموال را به
پسرش بخشیده و به سه دخترش اموال کمی داده و حاال خواهر ها شاکی بودن که عدالت برای تقسیم اموال
رعایت نشده و چه بسا برادرشون پدرشون را گول زده در زمان حیات و بیشتر اموال را از آن خودش کرده ولی
برادرشون همراه خودش شاهدی آورده بود که اداء می کرد هنگام وصیت پدر حضور داشته و پدر با رضایت قلبی
خودش چنین کاری را کرده . جاهلیت هیچ وقت تمام شدنی نیست بلکه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود .
چرا باید بین دختر و پسر این همه تبعیض باشه . مگر خداوند انسان ها را یکسان نیافریده . پس چرا این برتری
پسر به دختر در تمام جامعه ها ادامه داره . دختر و پسر هر دو از یک رگ و خون هستند پس چرا باید پسر دو
سهم و دختر یک سهم و گاهی هم اصالً سهمی دریافت نکنند . بالخره بعد از گذشت 4 ساعت انتظار نوبت به
من رسید که به شکایتم رسیدگی بشه . وارد اتاق دادستان شدم . سالم کوتاهی کردم و روبروی دادستان روی
صندلی چوبی نشستم . دادستان که همچنان سرش پایین بود و در حال امضاء کردن و ورق زدن پرونده ها بود .
با صدای نسبتاً خشنی گفت : اصل ماجرا رو تعریف کن قضیه دزدی چی بوده . در همین حین در اتاق باز شد و
متهم دستبند به دست همراه سربازی وارد اتاق شد سرباز پس از اداء احترام گفت : قربان متهم پرونده رو آوردم
. با دست اشاره کرد که متهم بنشینه و یکی دو صندلی آنطرف تر نشست . دهانم خشک شده بود و با صدای
لرزان ماجرای آن شب را توضیح دادم . طبق معموا چون شب ها تا دیر وقت بیدار می ماندم و از سکوت شب
برای کار های هنریم استفاده می کردم . آن شب متوجه خاموشی بی دلیل المپ حیاط شدم . خواستم علت
خاموشی المپ را بفهمم . پس وارد حیاط شدم و به سمت پریز برق رفتم و چند بار کاید پریز رو خاموش و
روشن کردم . با خودم گفتم : حتماً المپ سوخته برگشتم وارد سالن بشم که این آقا با لباس سر تا پا سیاه و
ماسک زده روبرویم ظاهر شد . به محض دیدنش حتی در آن تاریکی شناختمش چون همسایه و هم محله ما
هستش ، با صدای بلند فریاد زدم کمک همسایه ها دزد اومده . سعی داشت جلو دهانم را بگیرد که فریاد نزنم .
با تمام قدرتم هلش دادم و محکم به دیوار خورد و مجدداً فریاد زدم . در گوشه حیاط حسب اتفاق انبر قفلی رو
دیدم و برای دفاع از خودم به سمت انبر قفلی رفتم و آن را برداشتم در این حین درگیری باال گرفت و این آقا
چندین ضرب سنگین بر سر و گردن من وارد کرد و من هم با انبر قفلی به شانه چپ به شانه چپ او چندین
ضربه وارد کردم و همچنان هم کمک می خواستم بالخره نمی دونم از فریاد های من ترسیده بود یا از ضربه
های انبر قفلی که پا به فرار گذاشت و از نردبانی که پشت حیاط منزل بود باال رفت و خواست از طریق پشت بام
فرار کند . من هم سراسیمه وارد کوچه شدم و دوباره کمک خواستم که خوشبختانه این بار یکی از
همسایه هایمان صدای من را شنید و به کمکم آمد دنبلش کردن که بگیرنش ولی با هم دستش که موتور سوار
بود از پشت بام پریده و فرار کرده . با 110 تماس گرفتم و همان شب برای گرفتن احضاراتم به منزلمان آمدن و
آنجا بود که تازه متوجه شدم المپ نسوخته و این آقا دستکاری کرده . تا از تاریکی حیاط استفاده کند .
دادستان رو به متهم کرد و پرسید چرا وارد منزل این خانم شدی قصدت چی بود . متهم : من نبودم اشتباه
گرفته . چقدر گستاخ که انکار میکرد ولی خوشبختانه من شاهد داشتم و شاهد هم هر آنچه دیده بود رو ثبت
کرده بود . دادستان من برای ثابت کردن این که متهم خودش هست چندین ضربه با انبر قفلی به شانه ی چپش
زدم که جای ضربه ها هنگام دستگیری در کالنتری مشاهده شد . دادستان رو به من کرد و گفت : چرا تنها
بودی ، همسرم به خاطر موقعیت کاریش مدام در سفر هستن و من هم اکثر اوقات تنها . چرا زمان تنها بودن
یکی از همسایه ها رو نزد خودتون نمیارید یا قوم و خویشی کسی که تنها در منزل نباشید . آقای دادستان من
در این شهر هیچ قوم و خویشی ندارم و همگی شهرستان هستند در ضمن من نمی تونم مدام مزاحم همسایه
هایم بشم که تنها نمونم من با تنهایی مشکلی ند ارم چون آنقدر به امنیت شهر و محله خودم اطمینان داشتم که
تنهایی باعث ترس و دلهره من هیچ گاه نشد . که البته با این اتفاق این اعتماد از من سلب شد . چطور وارد
منزل شما شد . یک آن تصور کردم جای من با متهم عوض شده من زمان های که تنها هستم حتی در ورودی
سالن رو هم از داخل قفل می کنم در حالی که در حیاط هم بسته است و آن شب هم در قفل بود و گرنه به
راحتی وارد منزل می شد و در ضمن بهتر نیست از خود متهم بپرسید چطور وارد منزل من شده چون در حیاط
که بسته بود پس یا از دیوار یا پشت بام به داخل آمده . متهم دوباره گفت : من نبودم . جناب دادستان من به
این نتیجه رسیدم که باید سقف حیاطم را هم برای امنیت بپوشانم که کسی به خودش اجازه ورود به حریم
شخصی من رو نده وگرنه با صحبت های شما ظاهراً من مقصرم . دادستان نگاهی از پشت عینکش به من
انداخت و گفت : ختم جلسه نتیجه را بعداً اعالم می کنم . خسته و عصبانی از این دادرسی راهی منزل شدم و
منتظر نتیجه دادرسی . بالخره بعد از چند روز حکم اعالم شد . 3 سال حبس تعزیری و جریمه نقدی 14
میلیونی به خاطر وارد کردن خسارت و ضرب و جرح . که البته تنها 3 ماه حبس شد و بعد هم آزاد شد بخاطر
اینکه قبالً پرونده ای نداشته و بار اوّلش بوده که البته با تحقیقات محلی که انجام دادم متوجه شدم این آقا اولین
بار نبود بلکه به خانه چندین نفر رفته و سابقه دار ولی متأسفانه یا بخاطر ترس یا حفظ آبرو یا آشناییت یا تهدید
یا پرداخت غرامت ساکت ماندن و شکایتی بر علیه ش نشده و این سکوت هاست که باعث گستاخی چنین آدم
هایی در جامعه میشه .مگر نه اینکه برای هر جرمی چه قتل ، چه دزدی ، چه تجاوز اولین باری وجود دارد و این
اوّلین بارها هست که جرم های بعدی رو رقم می زنه .