علی اکبر مقیمیان
مقاله ای که اینک در پیش روی خوانندگان گرامی است سلسله ی گفتارهائی است که تا کنون درهیچ نشریه ای بازتاب نیافته ونخستین باری است که پس از چندسال از در گذشت این اندیشمند خطه لارستانی زبان در این صفحات از مروارید مهر به زینت چاپ آراسته می شود. نگارنده نظر به ارادتی که به شخصیت فرهنگی این ادیب صاحب نام داشت، یک چند محضرپرباروفیاضش را درک کرده و گاه گاه خوشه چینی خرمن این طبع زاینده بوده است.شادروان انجم روز بی هیج اغراقی یکی از بزرگان معاصر عرصه ی فرهنگ و ادب جنوب کشور بوده وهرگز آنچنان که باید و شاید شناخته نشده و جای آن دارد که اگر صاحب قلمی یا صاحب ذوقی از این چهره ماندگار اثری یا خاطره ای دارد به رشته تحریرآورده خوانندگان را از خامه شیرین او سیراب نماید.براستی اطلاق واژه ادیب بر این شخصیت فرهنگی حرفی گزاف نیست و بحق در خور شآن و منزلت اوست، زیرا که از دوران کودکی با کلام الله مآنوس بوده ، روزگاری در جامعه عرب زیسته و لسان العرب را همچون زبان مادری اش می دانست بدانگونه که بسیاری از خبراء عرب را در هنگامه عرضه هنرو ادب به شگفتی امید داشت.
  • کد خبر: ۲۰۵
  • | تعداد بازدید: ۹۶۰
  • ۰۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۴

بنام خداوند تدبیرورای

مقاله ای که اینک در پیش روی خوانندگان گرامی است سلسله ی گفتارهائی است که تا کنون درهیچ نشریه ای بازتاب نیافته ونخستین باری است که پس از چندسال از در گذشت این اندیشمند خطه لارستانی زبان در این صفحات از مروارید مهر به زینت چاپ آراسته می شود. نگارنده نظر به ارادتی که به شخصیت فرهنگی این ادیب صاحب نام داشت، یک چند محضرپرباروفیاضش را درک کرده و گاه گاه خوشه چینی خرمن این طبع زاینده بوده است.شادروان انجم روز بی هیج اغراقی یکی از بزرگان معاصر عرصه ی فرهنگ و ادب جنوب کشور بوده وهرگز آنچنان که باید و شاید شناخته نشده و جای آن دارد که اگر صاحب قلمی یا صاحب ذوقی از این چهره ماندگار اثری یا خاطره ای دارد به رشته تحریرآورده خوانندگان را از خامه شیرین او سیراب نماید.براستی اطلاق واژه ادیب بر این شخصیت فرهنگی حرفی گزاف نیست و بحق در خور شآن و منزلت اوست، زیرا که از دوران کودکی با کلام الله مآنوس بوده ، روزگاری در جامعه عرب زیسته و لسان العرب را همچون زبان مادری اش می دانست بدانگونه که بسیاری از خبراء عرب را در هنگامه عرضه هنرو ادب به شگفتی امید داشت.

وی حافظ کل قران بود وبه ظرایف و دقایق آیات الهی ، احاطه و اشرافی تمام داشت.

اینکه برای شناخت بیشتر و بهتر شناخت این چهره فرهنگی انجم روز به روایت خود او بر این صفحات ترسیم می کنیم.

در تاریخ اسفند ماه یک هزارو سیصد و هشتاد شمسی در آخرین سالهای عمر پربار خویش در خانه خود چنین می گوید: بسم االله الرحمن الرحیم الصلاة والسلام علی اشرف الانبیاء و المرسین سیدنا محمد و علی آله و اصحابه و الحمد الله رب العالمین.

درسال 1344هجری قمری در بندرلنگه و در محله خوری پا بعرصه وجود گذاشتم از سوی پدری فرزند خواجه صادق محمد امینی و از سوی مادری فرزند خواجه اسد مدنی هستم که هر دو در زمانه خود از اشراف و اعیان قوم خود بوده اند. در همان کودکی به سال 1346قمری به همراه پدر و مادر برادران و خواهرم به ابو ظبی مهاجرت کردیم پدرم در آن زمان در ابوظبی کسب و کارداشت. از همان آغاز در مکتب ملا درویش آخوند خوری شروع به آموختن قران کردم. درست بخاطر دارم تا ((و تا قد افلح المومنون)) را که خواندم به پشنهاد ملا درویش که متوجه استعدادم شده بود ما بقی را به تنهایی ادامه دادم و موفق به ختم قران شدم. ازآن زمان تا همین سه سال پیش که واقعه تلخ تصادف و مرگ فرزندم برایم پیش آمد قران را تماما از حفظ داشته اما پس ازآن بر اثرتأملات روحی دچار کم حافظه گی شده و بطور مستمر قران را از حفظ ندارم اما اگر شخصی در حضورم آیه ای را نادرست بخواند فورا آن را بخاطر آورده و صحیح آن را می خوانم. سپس در نزد درویش آخوند مبدأ و معاد را آموختم که هردو جزوه کوچکی بودند. اولی از شیخ احمد جامی و دومی از شاه نعمت الله ولی. بعد نوبت به دیوان حافظ رسید و گلستان و بوستان سعدی. از آن پس پدرم مرا برای آموختنی خط در مکتب ملا درویش به ملا محمد سمیع بستکی آخوند بزگوار بستک سپرد. در همان زمان با بچه های شیوخ و حکام امارات هم مکتب بودم. سپس مادرم مرا برای آموزش بیشتر به دایی خودش خواجه عبدالله،خواجه حسن دُرتاج سپرد. یادم هست در آن زمان پدر بزرگم کتاب درسی کلاس اول دبستان را از لنگه برایم فرستاده بود . یک روز شخصی کتاب موش و گربه را به من داد ومن مشغول خواندن آن شدم که ناگاه دایی متوجه آن کتاب شده و کتک مفصلی از دست او خوردم! ده سالی در ابوظبی ماندیم و بعد از مرگ پدر بزرگ برای رسیدگی به املاک وسیعمان به لنگه برگشتیم بعد از مرگ پدربزرگ یکی از بستگان خوبمان محمد اسد خواجه خوری سرپرستی خانه و املاک را به عهده گرفته بود و چون عازم سربازی بود بناچار باید به لنگه برمی گشتیم. ابتدا به مدرسه پانزده بهمن (محمدیه) رفتم که پیش از همه اینها مدرسه ازاد نام داشت و متعلق به تجار لنگه بود که خود هزینه مدرسه را تقبل کرده بودند.در مدرسه 15بهمن به تشخیص مدیرو آموزگاران مستقیما به کلاس چهارم رفتم و تا کلاس پنجم و ششم ابتدایی را همانجا خواندم. در این سه سال مُصبروشاگرد اول کلاس بودم به همین علت، مراتب موفقیتم به یه مرکز منعکس شد و مورد تشویق مرحوم اسماعیل مرآت وزیر فرهنگ وقت قرار گرفتم. لوح تقدیری به همراه کتاب حافظ شیرین سخنی که تا هنوز هردو را نزد خود نگاه داشته ام ویادم هست این هدایا را از دست استاد دانشمندم شیخ صالح ادیب دریافت کردم. پس از فراغت از تحصیل به بازرگانی روی آوردم و سفرهایی به بنادر خلیج فارس کردم در یک دو سال بارندگی خوب محصولات زیادی از نخیلات که اطراف لنگه داشتیم برداشت کردم. نخلستانهایمان در مهرکان _چاه خرگ _چاه مسلم _گارستانه _پسکوه و بریسمو بود. یادم هست دو اطاق بزرگ را تا سقف از گلت های خرما انباشتیم. همینظور محصولات جو گندم ، آن سالها کاه را هرمنی یک قران فروختیم. (هر چهار کیلو یک ریال) در فروردین 1328 وارد خدمت گمرک شدم اما به علتی نتوانستم در آن سازمان دوام بیاورم و پس از گذشت پنج سال و نیم استعفا دادم و متعاقب آن در مهرماه 1333 به استخدام بیمه ایران در آمدم و پنچ سالی هم در این سازمان عمر را تلف کردم

از آنجایی که در مجلات و روزنامه های آن روزگار مثل کیهان اطلاعات خواندیها پیک خجسته و فارسی مقالاتی می نوشتم مورد توجه مقامات دولتی قرار گرفتم (در روزنامه فارسی که خود دائره المعارفی بود).

بزرگانی چون مطیع الدوله حجازی استاد عبدالرحمان فرامرزی، تقی زاده و استاد محمد علی جمالزاده به قلمرنی می پرداختند.سلسله مقالاتی هم راجع به خلیج فارس و سپس درزمینه فولکلور نگاشتم.

42 مقاله راجع به فرهنگ و ادب جنوب و شعرای بزرگ منطقه که گمنام مانده بودند نظیر مولانا نامی فتویی و سید ابراهیم سید خلیل قتالی کالی معروف به ابراهیم خلیل و همچنین سی،چهل مقاله راجع به مکتب سعدی و شخصیت حافظ در مجله ی بهار ایران نوشتم.

در این احوال نخست وزیری مرا از بیمه ایران به سازمان خود فراخوانده که حدود ده سال به طول انجامید. سپس جذب رادیوتلویزیون ملی شدم و به بندرعباس آمده کار جدیدم را شروع کردم در این سازمان تهیه کننده و مجری برنامه فولکلور مردم جنوب بودم وبسیاری از بزرگان مثل آقایان سلمانپور از اوز بدر لاری و کارگر از جناح مرا در جهت پربار کردن برنامه هایم یاری می کردند در طی این دوران سرهنگ کاملی شاعر بومی رانیز به تلویزیون آوردم و با او مصاحبه ای داشتم. از این بزرگوار خواهش کردم که برنامه ای به زبان دری داشته باشد و اشعاردری اش را بخواند. یادش بخیر در ابتدا نپذیرفت زیرا تصور میکرد اجرا به زبان دری کار مشکلی خواهد بود اما به راحتی از پس آن برآمد تا اینکه سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران مرا به عنوان نماینده سازمان برگزیده وبه سلطنت نشینی عمان اعزام کرد. در مسقط دفتر نمایندگی را دایر کردم. مسقط شهری بسیار آرام بود. در این ایام سازمان رادیو تلویزیون مأموریتی به من محول کرد تا به بحرین سفر کرده.اسناد و کتب خطی زیادی که نزد ایرانیان مقیم آنجا یافت می شد گردآوری و خریداری کنم در این سفر اسناد را تهیه و به سازمان متبوعم تحویل دادم. انجم روز در ادامه می افزاید:دارای دیوانی هستم که هشتاد درصد آن به زبان محلی دری است و تمامی آن را به لحجه و گویش بلوکی گفته ام زیرا به نظرم زیبا ترین لحجه لارستانی است وبه فارسی نزدیکتر است. این دیوان مشتمل بر رباعیات، مثنوی، غزل، قصیده، و دوبیتی است.

انجم روز همچنین می افزاید بعد از پایان کار تلویزیون ملی به زادگاه خویش بندرلنگه بازگشتم و شروع به نوشتن و چاپ کتابهایی به شرح ذیل نمودم:

1-برقع پوشان خلیج فارس

2-خرماستان ایران

3-فرهنگ دری و جغرافیا و اعلام لارستان و بنادر و جزایر خلیج فارس که هم اکنون جلد دوم آن زیر چاپ است

کتاب تاریخ لنگه را نیز بزودی چاپ خواهم نمود.(متاسفانه مرحوم انجم روز به رحمت ایزدی پیوست واین توفیق را حاصل ننمود و خسران بزرگی برای تاریخ و فرهنگ بندرلنگه رقم خورد).


ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: