الف) جغرافیای طبیعی و انسان
شهرستان رودان با مساحتی در حدود 5/2744 کیلومتر مربع در شمال شرقی هرمزگان واقع شده است. از شمال به استان کرمان و شهرستان حاجیآباد، از شرق به کهنوج و منوجان (در استان کرمان)، از غرب به شهرستان بندرعباس و از جنوب به شهرستان میناب محدود میگردد.
شهرستان رودان به لحاظ اقلیمی از مناطق جغرافیایی قدیم ایران به شمار میآید که از دو ناحیۀ کوهستانی و دشت تشکیل شده است. کوههای این شهرستان ادامۀ سلسله جبال زاگرس هستند که در جهت شمال غربی به جنوب شرقی فلات ایران رادر بر گرفته و با ورود به استان هرمزگان به اصطلاح زاگرس پست خوانده میشوند. زاگرس پست سومین قسمت زاگرس است که در این ناحیه از ارتفاع آن کاسته و به شکل تپه ماهور در میآیند و سرانجام وارد تنگۀ هرمز و خلیجفارس شده و صخرههای کف دریای جنوبی ایران را تشکیل میدهند. شاخۀ دیگری از این رشته کوهها، به بلندیهای بشاگرد و مکران میپیوندند. مهمترین ارتفاعات این شهرستان عبارت است از: کوه شاه احمدی، گُرم، کلوتی، اسپیری، زندان، گدار سرخ، نویرگان، لم پچ و جگین (جغین). امامزادهای در کوه شاه مدفون است و چون عوام امامزادهها را با لقب شاه معرفی میکنند (مثل قطب الدین حیدر که شاه قطب الدین حیدر یا شاه کلبدین حیدر خوانده میشود)، این کوه به کوه شاه معروف گشته است. به نظر میرسد که کوهشاه به دلیل منابع غنی آب، یکی از کهنترین سکونتگاههای منطقۀ رودان بوده است. در دورۀ ساسانیان آتشكدهای در آنجا بنا گردیده است که پس از گسترش اسلام این آتشکده نیز مثل دیگر آتشکدهها، جای خود را به مساجد و امامزادهها داده است.
حصار کوهستانی رودان همچون حلقهای سراسر این شهرستان را فرا گرفته و ارتفاع این کوهها از شمال به جنوب کاهش مییابد.
دشت رودان نیز در قسمت مرکزی و جنوبی این شهرستان واقع شده که به وسیلۀ روخانۀ رودان (آبنما) و رودخانۀ جغین سیراب میگردد. همچنین در بخش رودخانۀ رودان دشت حاصلخیزی است که به دشت مسافرآباد و رودخانه شهرت دارد. دشت حاصلخیز رودان به وسیلۀ روخانههای آب شرب که در این شهرستان جریان دارند، آبیاری میگردد. رودخانۀ رودان از کوههای سرگزیچ، عالی جمال، پاسفید، سروستان و کوههای شاه احمدی در حوالی دهستان گلاشگرد در هشتاد و چهارکیلومتری شمال غربی کهنوج و شصت و نه کیلومتری جنوب غربی شهرستان جیرفت، سرچشمه میگیرد و با نام رود سی خواران به سمت جنوب سرازیر میشود و پس از گذشتن از کنار روستای آشوب، با رود علی ظهوران درهم میآمیزد و با گذشتن از کنار روستای موردان با رود همکان یکی میشود و با نام رود موردان راه جنوب را پیش میگیرد و پس از گذشتن از روستاهای شارب، شاغلامی و گلاشگرد با نام رود گلاشگرد به مسیر خود ادامه میدهد و پس از آمیختن با رود شور فاریاب به سمت دهستانهای حومۀ کهنوج سرازیر میشود و به رود شیرین تغییر نام میدهد. با الحاق چند شاخۀ فرعی دیگر در ناحیه نازدشت رودخانۀ بر را تشکیل میدهد. این رود در کنار آبادی بادرگ (بهادرک) به رودخانۀ دژ میپیوندد. سپس یک مسیر کوهستانی را طی ميکند و با پیوستن رودخانۀ دُلدُل به آن، وارد شهر دهبارز (مرکز رودان) میشود که در اینجا نام آبنما به خود میگیرد. وسعت حوزۀ آبریز این رودخانه حدود شش هزار و پانصد کیلومتر مترمربع است.
رودخانۀ رودان در مسیر خود زمینهای کشاورزی و باغهای اطراف را آبیاری میکند. از اینروست که از قدیمیترین روزگاران، قوانین و مقررات تقسیم آب، برای بهرهبرداری از آب این رودخانه وجود داشته است.
رودخانۀ دیگر رودان، جغین نام دارد که از کوههای بشاکرد (بشاگرد) سرچشمه میگیرد و پس از گذشتن از دشتهای منوجان و توکهور در جانب جنوب و غرب روستای برنطین به رودخانۀ رودان میپیوندد و با نام رودخانۀ میناب راه جنوب را پیش میگیرد و سرانجام به شهرستان میناب وارد میشود. دراین شهرستان به منظور بهرهبرداری از آب این رودخانه، سد استقلال بر روی آن احداث شده است.
از رودخانۀ رودان در متون جغرافیای یونانی و اسلامی با عنوان آنامیس، راغان و زنکان یاد شده است. فلاویوس آریانوس که شرح سفرنامۀ نئارک، سردار اسکندر، را در کتاب خود آورده، نام این رود را آنامیس ذکر کرده است. معلوم نیست ساکنان رودان که در دورۀ هخامنشیان و اسکندر مقدونی میزیستند این رود را به چه نامی میخواندند اما شاید نام آنامیس صورتی از نام آناهیتا باشد که در ایران باستان به عنوان الهۀ آبهای روان اشتهار داشت. همچنین یاقوت حموی در معجم البلدان از این رود به عنوان راغان یاد کرده است. (حموی، 1373، ص1340) راغان در لغت به معنی سبزهزار آمده است. غلامعلی امیرزاده، شاعر منظومه سرای رودانی، در این باره سروده است:
معنای راغ اندر سخن گفت گویند بر هر سبزهای
بس نـام راغـان نیز هـم بر سبـــزهزاران آمـده
(معتمدی، 1380، ص 403)
اصطخری درالمسالک و الممالک نام این رود را زنگان یاد کرده و نوشته است:
«میان هرمز و جیرفت، کومین [کُمیز] نهرزنگان، منوجان.» (1340، ص 140)
اصطخری که مسافت جیرفت تا هرموز کهنه را منزل به منزل طی کرده، در ادامۀ گزارش خود پیرامون این رود نوشته است:
«مسافت راه از جیرفت تا هرموز اینست: نخست از جیرفت به ولاشگرد رود و از آنجا به دست چپ بازگردد. تا کومین یک مرحله و از کومین تا نهر زنگان یک مرحله و از آنجا تا منوجان یک مرحله و از منوجان تا هرموز تا شهرو کنار دریا یک مرحله» (همان، ص 145)
لسترنج، برخلاف دقتی که اروپاییان در تحقیقات خود نشان میدهند، نام زنگان را از قول اصطخری به صورت زنکان نوشته است، (1373، ص 340) در حالی که اصطخری این نام را زنگان آورده. (1340، ص 140 و ص 145) بر این اساس امیرزادۀ شاعر سروده است:
از قول اصطخری وگر تصریح کرده لسترنج
چـندیـن قــرن هــم بـا نـام زنکـــــان آمده
کان معنی معدن بود لابد به طرف ساحــلش
زیبا رخان میزیسته کاین کان توان آمـــده
(معتمدی، 1380، ص 403)
احتمالاً ارتباطی میان زنگان و قلعۀ کلازنگیان در گدار کوه، حدفاصل رودان و میناب که یکی از راههای ارتباطی این دو منطقه از آنجا میگذشت، وجود داشته باشد. سدیدالسلطنه معتقد است که قلازنگیان یا قلعۀ زنگیان به وسیلۀ پیروان صاحب الزنج که بیشتر از میان سیاه پوستان زنگی بودند، بنا شده است. اگر این ادعا درست باشد، میتوان این گونه پنداشت که برخی از پیروان صاحب الزنج پس از سرکوبی قیامشان توسط خلفای بنیامیه به این منطقه که در حصار کوهستان و صعبالعبور است، آمدند، تا از مرکزیت قدرت (شام و سپس بغداد) به دور باشند. شاید هم بنای این قلعه مربوط به زمامداری اتابک سعد زنگی باشد که در شيراز فرمانروایی داشته و وی همان است که ادارۀ سواحل و جزایر خلیجفارس را به ملوک هرموز تفویض کرد. نام زنگی یا زنجی یک جای دیگر نیز ثبت شده و آن علی بن زنجی معروف به علی کلویه رئیس قفص و بلوچها بوده که معزالدوله احمد دیلمی میخواست بر وی مسلط شود، اما طی جنگی شکست خورد. (باستانی پاریزی، 2535، ص 377)
اشارهای که منابع یونانی و اسلامی به رودخانۀ رودان کردهاند و اطلاق اسامی آنامیس، راغان و زنگان مربوط به آن قسمت از رودخانۀ رودان است که پس از پیوستن به رودخانۀ جغین به سمت میناب (هرموز کهنه) سرازیر میشود. چنانکه نئارک، نیز اشاره کرده است، هرموز کهنه در مصب این رودخانه قرا داشت.اشارهای هم که اصطخری به زنگان دارد، نیز این ناحیه از رودخانۀ رودان را در بر میگیرد. مسیری که اصطخری ذکر آن را آورده است از جیرفت به ولاشگرد (گلاشگرد) و از آنجا به سمت چپ تغيیر جهت میداد تا به کومین (کميز فعلی) میرسیده و از کومین یک منزل تا نهر زنگان فاصله بوده و از آنجا به منوجان و سپس هرموز کهنه منتهی میشده است. (اصطخری، 1340، ص 145)
رودخانۀ رودان تا پیش از آنکه با نام آنامیس، آرامیس، راغان و زنگان خوانده شود، در بخش رودخانۀ رودان به عنوان رودخانه دزی (دزدی) از آن یاد میشود. در مورد اطلاق لفظ دزی (دزدی) به این رودخانه، چند روایت وجود دارد. برخی معتقدند که چون این رودخانه در مسیر خود گاهی در زمین فرو میرود، به این نام خوانده شده است چنانکه شهر زاهدان را در قدیم دزد آب میگفتند. چرا که زمین این شهر آب را در خود میبلعید. عدۀ دیگری عقیده دارند که چون این گونه رودخانهها گاهی به ناگاه طغیان میکنند به دزدی معروف گشتهاند. یکی از معانی دزی (دزدی) در گویش جنوبی، به ناگاه آمدن است. برخی نیز معتقدند که چون در کرانههای این رود دزدانی (راهزنانی) بودهاند، به این نام خوانده شده است. آلفونس گابريل که سفرنامۀ مارکوپولو را نوشته و در جستجوی مسیری که جهانگردی ونیزی طی کرده، به ایران سفر کرده نوشته است:
«نئارخ در راه خود با راهزنانی درگیر بوده است و اگر او در امتداد رودخانۀ دزدان حرکت کرده است که احتمالش خیلی زیاد است، رودخانۀ دزدان در آن زمان هم به اسم خود مفتخر بوده است.» (1381، ص 257)
در مورد وجه تسمیۀ رودخانۀ دزی که به فارسی رودخانۀ دزدان خوانده میشود، دو روایت نخست به حقیقت نزدیکتر است. چرا که رودخانۀ رودان در ادامۀ مسیر خود به ویژه در فصل تابستان، در زمین فرو میرود و چند کیلومتر آنسوتر، دوباره بر روی زمین جاری میگردد و از سوی دیگر با توجه به کوهستانی بودن منطقه و پیوستن چندین رودخانه، به ناگاه طغیان میکند. آلفونس گابریل که در سال 1928م/1307 ش به منوجان رسیده، در ادامۀ گزارش خود پیرامون رودخانۀ رودان نوشته است:
«رود برنطین، رودخانۀ دزدان _ رود اصلی منطقۀ رودان که از شمال میآید به رودخانۀ جغین میپیودد.» (همان، ص 257)
رودخانۀ جغین همان است که نئارک، در طی سفر خود از آن به عنوان آرئیس یاد کرده است. (سدیدالسلطنه، 1342، ص 322)
به دلیل واقع شدن شهرستان رودان در بستر رودخانههایی که در این شهرستان جریان دارند و همچنین وجود منابع آب شرب زیرزمینی، این شهرستان یکی از سرسبزترین مناطق استان هرمزگان به شمار میآید. در واقع رودان و میناب که از گذشته به بهشت جنوب و عروس جنوب اشتهار داشتهاند، دو قطب کشاورزی در استان هرمزگان محسوب میشوند. به دلیل وجود همین طبیعت سرسبز رودان است که شعرای این خطه از طبیعت آن به وجد آمده و در اشعار خود آن را ستودهاند:
فصل تابستون به نخلستون رودون پا بنو
تا بدونی نـــــخل ما رعناتر اي هر دلبری
سایه اندر سایه نـــادیدی تو يك گُل آفتاب
یك سری سنگی سر بالاتـــری هم کلبری
(محمودیزادۀ دهباری، 1378، ص158)
و یا امیرزادۀ شاعر سروده است:
دست طبیعت آنچنان بنمودن آرایش تـــرا
کز حسن زیبا منظرت کشمیر حیران آمده
(معتمدی، 1380، ص 401)
به دلیل واقع شدن رودان در حصار کوهستانهایی که آن را از هر سو در بر گرفتهاند، این شهرستان دارای معادن کرومیت، گوگرد، منگنز، آهن، پنبه نسوز و نفت است. سابقۀ بهرهبرداری از معادن آهن این شهرستان به روزگاران بسیار قدیم میرسد. آثار جا مانده در منطقهای موسوم به گوآهن (گو به معنی فضله و زاید)، نشانگر بهرهگیری مردم این شهرستان از آهن است.
بهرهبرداری از معادن کرومیت موسوم به معدن فاریاب نیز نخستین بار به وسیلۀ برادران رضایی (علی، محمود و عباس) در دورة پهلوي آغاز شد. آنها که با دربار درارتباط بودند با کمک مهندسان خارجی به ویژه مهندس داتس و مهندس ترزی که هر دو اهل انگلستان بودند، شروع به بهرهبرداری از معادن فاریاب و همچنین معادن امیر، شهریار، شاهین، نازآفرین و ... نمودند. محصول استخراج شده به کشورهای صنعتی مغرب زمین از جمله آلمان، یوگسلاوی، لهستان و همچنین ژاپن صادر میشد. پس از انقلاب اسلامی ایران نیز این معادن به صورت دولتی اداره میشود. (معتمدی، 1380، ص 70)
در گوشه و کنار شهرستان رودان منابع نفتی وجود دارد که هنوز بهرهبرداری صنعتی از آنها آغاز نگردیده، اما در قديم به صورت محدودی نفت برداشت میشده است. سدیدالسلطنه گزارشگر دورۀ قاجاریه در کتاب بندرعباس و خلیجفارس به هشت منطقه در رودان اشاره کرده که در آنجا «چشمۀ نفت آشکار» بوده است. وی نوشته است:
«در رودان تقریباً هشت چشمۀ نفت آشکار و به اسامی ذیل معروف میباشند: 1_ گرم 2_ شیروئی 3- سودن کو 4_ پرکوه 5_ نوتی. لیکن نوتی در درهای واقع شده از طرف مشرق، از آنجا خاک رودبار شروع شود، قدمگاهی است آنجا معروف به امام جعفر، تقریباً سیصد اصلۀ نخل آنجا میباشد که در ملکیت حاج جعفر جد غلامعلی خان [1320 تا 1329ق/1902 تا 1911 م] ضابط حالیۀ رودان بوده و وقف قدمگاه مزبور کرده، تقریباً بیست خانوار سکنۀ آنجا شدند و معروف باشند به درویش، عایدات نخلستان و نفت مزبور، تعلق به آنها دارد و در آن دره دو چشمه است. ده ذرع شاه فاصلۀ بین آنها است. یک چشمه، آب خالص و یک چشمه، آب آن مخلوط به نفت است. حوضچۀ کوچکی جلو آن ساخته و در یک شبانه روز سه چهار مرتبه پر از آب شود، نفت آنرا تجزیه کرده و آب آن به نخلستان دهند، هر روز تقریباً چهار، پنج شیشه نفت عاید نمایند، شتران گر شده و اشخاص سپرزدار با نفت مزبور معالجه نمایند ...
گُرُم کوهی است مشرق شمال شهر رودان به فاصلۀ یک فرسنگ واقع، در آنجا علاوه بر چشمۀ نفت، آب گرمی است که بوی گوگرد دهد، نفت آنجا در بعضی سنوات زیاد طغیان کند.» (1342، ص 4_573 و 1371، ص 6_245)
به لحاظ تقسیمات کشوری، رودان از گذشته جزو ولایت موغستان (میناب فعلی) و در دورۀ فرمانروایی ملوک هرموز ضمیمۀ قلمرو آنان و در مجموع جزو ایالت پارس و یا کرمان بوده است که از گذشته به وسیلۀ خوانین محلی، و کلانترانی که به این منطقه اعزام میشدند، اداره میشده است. در زمان تدوین فرهنگ جغرافیایی کشور به وسیلۀ سازمان جغرافیایی ارتش، شهرستان بندرعباس به عنوان یکی از شهرستانهای یازده گانۀ استان هشتم در نظر گرفته شد و میناب یکی از بخشهای این شهرستان به حساب میآمد. در این زمان رودان به دو دهستان تقسیم شد: دهستان رودان شامل آب گرمو، بالاشهر، برنطین، بم مغان، بیکا، پائین شهر، پلنگی، خراجی، خیرآباد، درسوتا، درگور،دلگشا، ده بارز، ده گل کن، سرجوئیه، سکل، سنگ رستم، شه نظری، علیآباد، فاریاب، قطب آباد، کم لایقی، کمیز، کوشمندر، کهنوبالا، کهنشوئیه، گشوئیه، گلستان، مغزآباد، مغ ریز و وزیری بود.
دهستان دیگر، رودخانه نام داشت که شامل، آب کهور، احمدآباد، بادافشان، بادرنگ، باغ گلون، باغ نرگس، بیدان، بیدو، پاکم پیریکان، جعفرآباد، چاه سیفر، چیرمآباد، چینکی، خراوی، خیرآباد، درمکان، دهشور، دهلیان، دهیری، رضو، روران، رهدار، زمینو، زیارت، سرخ زر، سرزه، سرکم، سرکهنو (سرکهنان)، سرگردنه، سرگُست، سیاهمغان، شعارک، شکآباد، شمسآباد، عباسآباد، عزیزآباد، علیآباد، فولادی، قلعه دژ، قلعه زكو، قلعه موئی، کرگان، کبگو شکنی، گزآزار، گل کند، گودبجگ، ماشنگی، مسافرآباد، میرآبی، نخل پیر، نورآباد و نورگوله بود. (فرهنگ جغرافیایی کشور، 2535،ج8/ص6_5)
با تشکیل استان هرمزگان در سال 1354ش، میناب یکی از شهرستانهای پنجگانۀ آن به شمار آمد. در این زمان دو دهستان رودان و رودخانه با عنوان بخش رودان در نظر گرفته شد که شامل دهبارز، دهستان رودخانه و فاریاب بود.
براساس سرشاری سال 1355ش جمعیت رودان 44909 نفر بوده که در سال 1365 ش به 70366 نفر رسیده است. (معتمدی، 1380، ص 77) این میزان جمعیت در سال 1375 ش به حدود 87000 و در سال 1380 ش به حدود 94738 نفر افزایش یافت (6/7 درصد جمعیت کل استان).
با توجه به اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و همچنین گسترۀ جغرافیایی رودان و افزایش میزان جمعیت آن در اوایل دهۀ 70 ش و براساس تقسیمات نوین کشوری، رودان به شهرستان مبدل گردید. امروزه رودان یکی از شهرستانهای یازده گانه استان هرمزگان به شمار میآید که دارای دو بخش (بخش مرکزی و رودخانه) هشت دهستان (آبنما، فاریاب، جغین شمالی، جغین جنوبی و رهدار از بخش مرکزی و دهستانهای رودخانه، رودخانۀ بَر و مسافرآباد از بخش رودخانه) و حدود سیصد و شصت و هشت آبادی است که دویست و پنجاه آبادی آن دارای سکنه (9/67 درصد) و بقیه خالی از سکنه میباشند. با توجه به مساحت 5/2744 کیلومتر مربع، شهرستان رودان حدود 1/4 درصد مساحت کل استان را به خود اختصاص داده است. رودان هفتمین شهرستان در استان هرمزگان به لحاظ مساحت است که تراکم جمعیت آن 6/18 نفر در هر کیلومتر مربع میباشد. (سازمان مدیریت و برنامهریزی استان هرمزگان، 1382، ص 9)
شهر دهبارز مرکز شهرستان رودان به حساب میآید. رودان تنها شهرستان در استان هرمزگان است که تمامی ساکنان آن شیعه هستند. براساس سرشماری سال 1375ش، به دلیل مهاجرتهایی که به این شهرستان شده است، تعداد کمی از پیروان سایر ادیان و مذاهب از جمله تعداد هیجده نفر از هممیهنان زرتشتی نیز در این شهرستان سکونت داشتهاند.
ب_ نام و نشان تاریخی
رودان از مناطق جغرافیایی قدیم است که گویا در میلیونها سال پیش که خلیجفارس بخشهای وسیعی ازخشکی فلات ایران را شامل میشد، این منطقه نیز همچون دریاچهای بوده که حصار کوهستانی آن را در بر گرفته بود. با پسرفت آب دریا به تدریج خشکی پدیدار گشت و با مرور زمان آبادیهایی پدید آمد.
رودان، حیات طبیعی خود را از رودخانۀ هلیل رود (دیورود) گرفته که این رودخانه از حوالی جیرفت (کامودای باستانی مشهور به شهر دقیانوس) سرچشمه میگیرد، از این رو به نظر میرسد که تاریخ مردمان این منطقه نیز با حوزۀ تمدن باستانی جیرفت در ارتباط باشد.
به رغم قدمت تاریخی رودان که از یک سو با حوزۀ تمدنی هلیل رود (جیرفت) و از سوی دیگر با حوزۀ تمدنی زاگرس (عیلام) در پیوند بوده است، اطلاع درستی در مورد وجه تسمیۀ این نام در دست نیست. به چند دلیل این «بهشت جنوب» در تاریخ گم گشته است:
نخست به علت فقدان منابع تاریخی و جغرافیایی دربارۀ نام این شهر است. تقریباً میتوان گفت که هیچگونه کار مستقلی پیرامون تاریخ رودان در سدههای گذشته انجام نگرفته است و یا اگر كسانی نیز دست نوشتههایی را گرد آوردهاند، در دسترس نمیباشد. تنها نوشتۀ مستقل پیرامون اوضاع جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی و اجتماعی رودان کتاب رودان بهشت جنوب اثر عبدالهادی معتمدی است که میتوان آن را فرهنگ شفاهی رودان نامید. کتاب دیگر پیرامون رودان، فرهنگ نخلستانی، مجموعۀ اشعار علیرضا محمودیزادۀ دهبازی است که وجوهی از فرهنگ، روحیات و آداب رودانیها را به شعر درآورده است. این دو کتاب طی دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد شمسی چاپ و منتشر شده است. (فرهنگ نخلستانی در سال 1374 ش و رودان بهشت جنوب در سال 1380 ش9
علت دوم گمشدگی رودان در طی تاریخ، پیوند این سرزمین با ولایت مغستان (هرموز کهنه و سپس میناب) بوده است. از آنجا که رودان از گذشته تا عصر حاضر (پیش از آنکه به عنوان شهرستان واحدی در نظر گرفته شود) بخشی از سرزمین هرموز کهنه و سپس میناب به شمار میآمد، لذا از این شهر نیز به عنوان هرموز و میناب، که در واقع بخشی از آن بوده، یاد شده است.
علت سوم به این مسئله برمیگردد که کانونهای تمدنی رودان، درآغاز در پیرامون این شهرستان، به ویژه بادافشان، برنطین (برنتین)، جغین، رودخانه و ... بوجود آمدهاند. این مناطق یا در جوار کوهستانها قرار داشتند، تا از حملۀ اقوام مجاور به ویژه قوم قفص، بلوچ و بشاگردیها در امان بمانند و یا اینکه با گسترش مناسبات تجاری میان هورمز کهنه و پیش از آن ولایت موغستان (میناب فعلی) و جیرفت، بر سر راههای بازرگانی به وجود آمدند و به وسیلۀ برج و بارو محافظت شدند.
بادافشان که وجه تسمیۀ آن برگرفته از سنت طبیعی – تاریخی نامگذاری شهرهای جنوب است، یکی از کانونهای تمدنی رودان به شمار میآید که به عقیدۀ برخی صاحبنظران خطوط تصویری به دست آمده در این منطقه به روزگار عیلامیان باز میگردد. نباید فراموش کرد که خط تصویری مجموعهای از تصاویر نظاممند است که از یک سو تکرار شده باشند و از سوی دیگر در تکرارهای متعدد معنای خاصی از آنها استنباط و به عبارتی مفهومی را به بیننده برسانند. متأسفانه به غیر از مجموعه تصاویری که در بادافشان به دست آمده است، اثر دیگری در دسترس نیست. این فرضیه که ممکن است این تصاویر صحنۀ شکار باشد که به وسیلۀ شکارچی یا شکارچیانی که در کمین صید نشسته باشند نيز باعث تردید میشود. اما به درستی روشن است که حد شرقی قلمرو عیلام تا نواحی غربی کرمان فعلی بوده، از اینرو به نظر میرسد که بادافشان هم در قلمرو عیلام باستان قرار داشته است. عیلامیان حدود دور سرزمین خود را پرثوه یا پرته مینامیدند که امروزه واژۀ پرت به معنی جای دورافتاده در گویش مردم رودان وجود دارد. همچنین در فرهنگ جغرافیایی کشور (ج8، ص 6) در مورد اسامی دهستانهای رودخانه، از جایی به نام ده لیان یاد شده است. لیان نام قدیم بوشهر است که حد جنوبی قلمرو عیلام به شمار میآمد (کامرون، 1374 صص 94، 91، 84). اکنون بادافشان و ده لیان هر دو جزو بخش رودخانه از شهرستان رودان به شمار میآیند. حوزۀ آبرفتی رودخانههای دزی، دژ و بر که سرمنشأ هليل رود نیز آنها را تقویت و شرایط را براي زندگی در این منطقه فراهم میکرد. اگر بتوان تصاویر به دست آمده در بادافشان را به خط تصویری عیلامی پیوند داد، میتوان نتیجه گرفت که زندگی اجتماعی در این دوره به صورت کوهنشینی مبتنی بر اقتصاد دامی و کشاورزی بوده است. تمدن بادافشان در حوزۀ شمالی رودان فعلی واقع شده است.
در حوزۀ جنوبی رودان نیز سه حوزۀ تمدنی وجود داشته که در منابع تاریخی و متون جغرافیایی به آنها اشاره شده است: جغین، برنطین (برنتین) و کمیز (کومین). این سه حوزه در مسیر راههای بازرگانی هرموز کهنه به جیرفت واقع شده و میتوان پی برد که اقتصاد آنها مبنی بر راهداری و تجارت بوده است. قلعههایی به منظور مراقبت از مسیرهای تجاری، به ویژه در کمیز احداث شده و به دلیل همجواری با رودخانههای آب شرب، کشاروزی نیز اهمیت زیادی داشته است. اصطخری در المسالک و الممالک به کومین اشاره کرده که همان کمیز امروزی است. وی نوشته است:
«و میان هرمز و جیرفت: کومین، نهرزنگان و منوجان [است]» (1340، ص140)
اصطخری در ادامۀ گزارش خود پیرامون مسافت راه از جیرفت تا هرموز نوشته است:
«نخست از جیرفت به ولاشگرد رود و از آنجا به دست چپ بازگردد تا کومین، یک مرحله و از کومین تا نهر زنگان، یک مرحله و از آنجا تا منوجان یک مرحله و از منوجان تا هرموز تا شهر و کنار دریا (در حوالی بندرعباس فعلی) یک مرحله [است]» (همان، ص 145)
نویسندۀ ناشناس کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب که این کتاب را در قرن چهارم هجری (حدود 372ق/982م) نوشته، به نام کومین اشاره کرده و آن را جزو پنجمین ناحیه از شهرهای کرمان به حساب آورده (شامل مغون، ولاشگرد، کومین، بهروکان، منوکان = منوجان) و نوشته است:
«شهرکهاییاند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نیشکر خیزد» (1340، ص 127)
ابن حوقل در صوره الارض اصطلاح «شهر کومیز» را آورده و نوشته است:
(میان هرموز و جیرفت شهر کومیز [است])» (1345، ص 74)
کومیز (کمیز) تا روزگار ابن حوقل شهری آباد بوده و قلعهای در آن واقع که ویرانههای آن هنوز هم برجاست. این قلعه تا روزگار قاجاریه آباد و مرکز فرمانروایی بوده است.
میرزا جعفرخان خورموجی، وقایع نگار دورۀ قاجاریه، در کتاب حقایق اخبار ناصری نوشته است که در سال 1226ق/1811م میان سید سلطان امام مسقط وسیف ابن مالک و محمد بن سیف، نزاعی در گرفت. رضاقلی خان قاجار به همراه سوارانی به مسقط اعزام شدند، شورشیان را سرکوب کردند و به فارس بازگشتند. سید سلطان نیز «برای انتساب خود به دولت ایران» درخواست اجازۀ عباسی (بندرعباس) و چند پارچه از دهات فارس را نمود. به موجب قراردادي، بندرعباس (عباسی)، قشم، هرمز و کیش به صورت اجاره، به امام مسقط واگذار گردید. پس از وی فرزندش سید سعید، سیف بن نهبان را به حکومت عباسی (بندرعباس) فرستاد. وی موفق گردید در دورۀ وزارت زکی خان نوری، شمیل و میناب را به حکومت خود ضمیمه سازد. در این زمان «بلوک رودان و احمدی» زیرنظر حکومت لارستان بود که شیوخ مسقط آن را اجاره کردند. در روزگار محمدشاه قاجار شیخ سیف از پرداخت مالیات ابا کرد، لذا عزیزخان سرهنگ فوج چهارم تبریز و میرزا محمد فسایی که حکومت سبعه جات را در اختیار داشت از طرف والی فارس (حسینخان نظام الدوله) مأمور تصرف و استرداد رودان و احمدی شدند، که کاری از پیش نبردند. (سدیدالسلطنه، 1342، ص 277) در سال 1270ق/1853م رضاقلی خان مأمور آزاد سازی عباسی از دست شیوخ عرب گردید. شیخ سعید بدون نزاع تسلیم گردید. با این حال «فقط ساخلوی قلعه کمیز اطاعت ننمودند» قلعه، محاصره گردید و پس از گذشت ده روز قلعه فتح و «قلعه گیان مقتول شدند». پس از این پیروزی ادارۀ قلعه کمیز به رضاقلی خان که مأمور فتح عباسی شده بود، سپرده شد. (همان، ص 280)
معتمدی در کتاب رودان بهشت جنوب به نقش شیرعلی خان و مستعلی خان رودباری دراین پیروزی اشاره کرده و نوشته است:
«نقش علی خان و کلانتر رودان در این واقعه فراموش نشدنی است. تمام درآمد اعم از نقدینه و غیرنقدینه و اموال منقول و غیرمنقول از جمله ملک مشخص او در رودان به نام سرکهنان [خیرآباد فعلی] خرج اردوکشی میشود.» (معتمدی، 1380، ص 34)
گویا شیرعلی خان یک سال بعد از این واقعه از دنیا میرود و فرزند بزرگش، میرجعفرخان، به کلانتری رودان میرسد. وی نیز در سال 1290ق/ 1873م درگذشت. به نظر میرسد که با انتقال مرکز قدرت و فرمانروایی از کمیز به قلعۀ دهبارز و دلگشا، قلعۀ کمیز رو به ویرانی نهاد.
کانون تمدنی دیگر رودان، جگین (جغین) است که در مصب روخانۀ جگین واقع شده و حوزۀ آبرفتی این رودخانه، دشت حاصلخیزی را ایجاد نموده که یکی از قطبهای کشاورزی رودان به شمار میرفته است. آنچه بر اهمیت این منطقه میافزود، عبور راه بازرگانی هرموز به جیرفت از این مسیر بوده است شهر باس در نزدیکی جگین قرار داشته است. لسترنج در این زمینه آورده است:
«دو شهر باس و جگین در همسایگی یکدیگر واقع بود و هر کدام مسجد و بازاری جداگانه داشت.» (1373، ص 340)
با افول قدرت ملوک هرمز به روزگار صفویه راه تاریخی هرموز به جیرفت، اندکاندک اهمیت خود را از دست داد و شهر تاریخی جغین به حاشیه رفت. تا اینکه امروزه براساس تقسیمات نوین کشوری، این منطقۀ کهن با عنوان دهستان جغین شمالی و جنوبی جزو بخش مرکزی شهرستان رودان به شمار میآید. دهستان جغین شمالی شامل بجگوئیه و قطاران و دهستان جغین جنوبی شامل پالور و ناصرآباد است.
کانون دیگر تمدنی رودان در حوزۀ جنوبی، برنطین است که درمنابع جغرافیایی قدیمی به صورت برنتین ثبت شده است. در این منطقه، دو رودخانۀ زنگان (راغان، آب نما یا رودخانۀ رودان) و رودخانۀ جگین (جغین) به هم میپیوند. گزافه نخواهد بود اگر برنطین، بینالنهرین رودان خوانده شود. چرا که این شهر تاریخی، حیات خود را از این دو رود گرفته و قرار گرفتن در مسیر راه بازرگانی هرموز به جیرفت به آن، همان شکوه و رونقی را داده بود که جغین و باس از آن برخوردار بودند. سیاحان اروپایی از جمله نئارک، مارکوپولو، پیترو دلاواله، آلفونس گابریل و سرپرسی سایکس از این مسیرها عبور کرده و کم و بیش بدان اشاره کردهاند. سایکس در این زمینه نوشته است:
«از میناب جاده به سمت رودخانهای که به همین نام خوانده میشود، امتداد دارد و احتمال میرود که همان جادهای است که معبر دریا سالار اسکندر بود ... پس از قطع هیجده میل راه به رودخانۀ دزدی رسیدیم و بعداً به برینتی واقع در خاک رودان که ضمیمۀ ایالت فارس است و روز بعد نیز به جاغین که بلوچها میگویند طایفۀ رند اولین دفعه در این نقطه با امرای محل ملاقات به عمل آوردند. رندها مدعی هستند که اصلاً عرباند و آباء و اجداد آنها چون از پیروان علی بودهاند، لذا از ستم و ظلم مخالفین خود به این ناحیه فرار کردهاند.» (1336 ج2/ص 137)
سایکس در ادامۀ گزارش خود پیرامون جاغین (جغین) نوشته است که حاکم آنجا از مدتها پیش با وی آشنایی داشته است. (همان، ص 137)
با افول قدرت و شکوه حوزۀ جنوبی تمدن رودان (جغین، برنطین و کمیز) نوبت به حوزۀ مرکزی رودان رسد که این حوزه در مصب رودخانۀ آبنمای فعلی قرار دارد. از این حوزه با دو نام دهبارست (دهبارز) و رودکان (روذان و رودان) یاد شده است. ابن حوقل در سفرنامۀ خویش موسوم به صوره الارض، دهبارست را جزو گرمسیرات کرمان آورده و نوشته است:
«گرمسیرات کرمان از سردسیرات آن بیشتر و شاید چهار برابر آن است سردسیرات از حوالی سیرجان تا جانب فارس و بیابان فارس و حوالی بم و گرمسیرات از حد هرمز تا حد مکران و فارس و سیرجان و شامل هرمز، منوجان، جیرفت، جبال قفص، ده بارست، رویست و شهرها و روستاهایی است که در لابلای اینها هستند.» (1345، ص 76)
اطلاق نام دهبارست به دهبارز فعلی توسط ابن حوقل نمیتواند خطای نگارشی و یا بدفهمی در تلفظ این نام باشد. چرا که وی در جاهای دیگر به جبال بارز (ص 74) اشاره کرده و قید نموده که «جبال بارز سردسیر است» (ص 76). وی به خوبی میان جبال بارز (منطقه سردسیر) و ده بارز که جزو گرمسیرات بوده تمایز قائل شده است. معنی بارست معلوم نیست، اما پسوند «ست» در دو جا به کار رفته است: یکی در ده بارست و دیگر در رویست که اصطخری از آن به عنوان «دشت رویست» یاد کرده است. (1340، ص 142) ابن حوقل نیز نام رویست رادر کتاب خویش آورده است. (1345، ص 76) به نظر میرسد که رویست در حدفاصل بندرعباس فعلی و طارم در حاجیآباد قرار داشته است.
از سوی دیگر لفظ بار نيز در دهبارست و رودبار که در گویش بومیان منطقه روبار خوانده میشود، تکرار میشود. آیا این منطقه بارانداز و بارفروش کالاهای تجاری بوده است؟ این معنی نیز به درستی معلوم نیست.
منابع تاریخی و جغرافیایی که نام این منطقه را به صورت ده بارز (دهبارز) ثبت کردهاند معمولاً آن را به جبل بارز نسبت دادهاند. تنها ابن حوقل است که به تفاوت آب و هوایی این دو منطقه پی برده و منطقه سردسير را با نام جبل بارز و منطقه گرمسیر را با نام دهبارست یاد کرده است. هنوز هم در برخی دهات رودان لفظ ده بارست به جای دهبارز به کارمیرود. با این حال منابع دورۀ قاجار به ویژه سدیدالسلطنه و حاج میرزا حسن حسینی فسایی واژۀ ده بارز را ثبت کردهاند. فسایی در فارسنامۀ ناصری نوشته است:
«رودان و احمدی از گرمسیرات فارس است ... و قصبۀ آن را ده بارز گویند» (1340، ص 216)
دهبارز، قصبۀ کوچکی بوده و قلعهای در آنجا وجود داشته است. قلعۀ دهبارز در حوالی مسجد جامع فعلی رودان بنا شده که این قلعه دارای خندقی بوده که تا چند سال پیش نشانههایی از آن وجود داشته است. آب این قلعه از چاه و همچنین کانالی که از رودخانۀ آبنما کشیده شده بود، تأمین میشد. جنس این قلعه از خشت خام و گل بوده است. به دلیل حملۀ راهزنان و به ویژه بلوچها و بشاگردیها، ساکنان دهات اطراف از جمله رگو و مَرَوَرُ که دو سکونتگاه قدیمی در اطراف دهبارز بوده، در هنگام شب وارد قلعه میشدند و در اطراف آن بیتوته میکردند، تا از حملۀ دزدان در امان باشند.
کانونهای دیگر حیات اجتماعی دهبارز فعلی در بالاشهر، گلستان، دلگشا و پشته مغزآباد بوده است و همگی به وسیلۀ کانالهای آبی که از رودخانۀ رودان (آبنما) کشیده شده بود، آبیاری میشدند. بعدها دلگشا به عنوان مرکز فرمانروایی منطقه برگزیده شد.
رونق دهبارز بیشتر به خاطر موقعیت سیاسی و اداری آن بوده است، به ویژه که قلعۀ دهبارز به دلیل داشتن ساخلو و نگهبانان متعدد، محلی امن در مقابل یاغیگری راهزنان به شمار میآمد. به همین دلیل شهر دهبارز پیرامون این قلعه گسترش یافت و به مرور زمان ساکنان محلههای دورتر از جمله رگو و مرورو خانههای خود را رها و به مناطق نزدیکتر به قلعه مهاجرت نمودند. باگسترش محلههای زنگزان، سنگآباد، سنگ رستم، اوشاکچلو، چاه تمر، بالاشهر، دلگشا، گلستان، با جمال و رونق پشتۀ مغزآباد، کمکم دهبارز گسترش یافت و شکل یک جامعۀ متمرکز را به خود گفت و با مرور زمان نهادها و سازمانهای دولتی و حکومتی در آن مستقر شدند. اما سوال اساسی این است که بارزیها چه کسانی بودند؟
در جنوب و جنوب غربی جیرفت منطقۀ کوهستانی وجود دارد که به کوههای قفص (کوچ)، بلوچ و بارز معروفند. همانگونه که جغرافیا در این منطقه به هم پیوند میخورد، تاریخ نیز در هم آمیخته، لذا در ذکر احوال این سه قوم اختلاطی پدید آمده است. تا آنجا که برخی منابع تاریخی، قفص (کوچ) و بلوچ را یکی دانستهاند. اصطخری در مورد قفص نوشته است:
«کوههای قفص را حد جنوبی دریاست و شمالی حدود جیرفت و رودان و کوهستان بوغانم و شرقی حواش و بیابانی که قفص و مکران است و غربی آن بلوچ و حدود منوجان و نواحی هرمز.» (1340، ص 141)
اصطخری جبال قفص، جبال بارز و جبال معدن سیم (نقره) را از «مشاهیر جبال کرمان» دانسته است. (همان، ص 141) قفصیان مردمانی بودند بدسیرت، بیرحم و سنگدل، با چهرههای هولانگیز و بسیار شجاع و چالاک که به هر کسی که دست مییافتند «همانگونه که مار را سرمیکوبند، سر او را با سنگ میکوبیدند» مقدسی که از کوههای قفص دیدن کرده و قفصیان و این اقدام آنها را دیده، در مورد این گونه کشتن مردمان از آنها سوال کرده و جواب شنیده است که: «میخواهیم شمشیر ما بی جهت کند نشود.» (لسترنج، 1373، ص 347_346)
در زمان فرمانروای دیالمه، نخست معزالدوله احمد دیلمی خواست که با مکرو حیله بر علی بن زنجی، معروف به علی کلویه، که رئیس قفصیان و بلوچان بود، غلبه یابد که کاری از پیش نبرد و حتی دست چپ و یا انگشت وی در این جنگ قطع شد. از اینرو معزالدوله را «اقطع» نیز گفتهاند. (باستانی پاریزی، 2535، ص 377) سرانجام عضدالدوله دیلمی بر این طایفه غلبه یافت و گروهی از آنان را به فارس عزیمت داد. (لسترنج، 1373، ص 347)
در کنار جغرافیا و تاریخ قفص و بلوچ به نام بارز نیز بر میخوریم. موثقترین اطلاعات تاریخی پیرامون این اقوام به روزگار خسرو انوشیروان باز میگردد که فردوسی، طبری، ابن اثیر و ابن خلدون به سرنوشت این اقوام به ویژه بارز اشاره کردهاند.
بنا به روایت طبری زمانی که شاه ساسانی برای جنگ به هند لشکر کشید، به وی خبر رسید که قوم بارز عصیان کردهاند. گویا یکی از همراهان شاه به وی گفته بود که جنگ با این قوم بیفایده است و نتیجهای در بر ندارد، به ویژه که اردشیر نیز با این قوم جنگ کرده ولی بهرهای نبرد. این مسئله عزم شاه را چنان جزم کرد كه از هند بازگشت و جنگی را با قوم قفص و بلوچ و بارز در جنوب و جنوب غربی جیرفت فعلی انجام داد. نتیجه این جنگ پیروزی انوشیروان و شکست یاغیان کوههای قفص و بارز بود. انوشیروان بسیاری از مردم بارز را کشت و گروهی دیگر را به دیگر مناطق کشور کوچ داد. (طبری، 1351، ج1، ص 646) ابن اثیر و ابن خلدون نیز روایت طبری را تکرار کردهاند.
فردوسی به برزکوه اشاره كرده که همان جبال بارز است و بنا به ضرورت شعری بارز را برزکوه آورده است:
چون آمد به نزدیک آن برزکوه بگــــردید گـــــرداندرش با گروه
...
منادی گری گرد لشکـــر بگشت خروش آمد از کوه وز غار و دشت
...
اگــــر انجمن باشد، ار اندکی نباید که یابد رهـــایی یکی
...
از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد و جنگی و کودک نماند
قوم بارز به رغم اینکه از سپاه انوشیروان دادگر شکست سختی خوردند، در پایان شاهنشاهی ساسانیان از ضعف دولت مرکزی ایران سود جستند و قدرت خویش را احیاء نمودند. بارزیها در دورۀ اسلامی برای مدت چهار قرن در مقابل سپاه اسلام ایستادگی کردد و آئین كهن خویش را حفظ نمودند.
سپاه عرب در مقابل ارادۀ قوم بارز کاری از پیش نبرد. تا اینکه سرانجام در زمان امارت صفاریان، یعقوب لیث موفق شد بر قوم بارز غلبه يابد و از این زمان بود که آنها اسلام را پذیرفتند. یکی از دلایلی که باعث توجۀ حکومتهای ایرانی به منطقۀ جبال بارز میشد، کنترل راههای بازرگانی بود که به جیرفت منتهی شد. کنترل این مسیر امنیت تجارت جنوب و شرق ایران را تضمین میکرد.
مردم قفص و بارز با یکی از زبانهای کهن ایرانی سخن میگفتند. این زبان را باید در شمار زبانهای خاموش ایرانی به شمار آورد. ریچارد فرای معتقد است:
«با آنکه زبان کرمان فارسی بود، ساکنان بخش دورافتادۀ قفس [قفص] و بارز شاید به زبان ایرانی سخن میگفتند.» (1358، ص 128)
در مورد منشأ نژادی این قوم که یکی از ساکنان کهن ایرانزمین هستند، اطلاع درستی در دست نیست. باستانی پاریزی در وادی هفت واد، بارز را با پاریز یکی دانسته و برای قوم بارز منشأ پاریزی قائل شده است. (2535، ص 397_396) بنابراین، سؤال اساسی این است که آیا بارز همان پاریز است؟ پاسخ به این پرسش منفی است. چرا که تمامی متون تاریخی و جغرافیایی تأکید دارند که بارز در نزدیکی جیرفت واقع شده، درحالیکه پاریزدر حد فاصل سیرجان و رفسنجان است و میان سیرجان و جیرفت مسافت زیادی فاصله است. همچنین تأکید منابع بر این است که انوشیروان با قوم بارز جنگ کرده نه پاریز اگر مهاجرتی هم صورت گرفته از بارز به پاریز بوده است و نه بالعکس. دلیل دیگر اینکه بارز نمیتواند صورت دگرگون شدۀ واژۀ پاریز باشد. اگر این گونه بود جغرافینویسان مسلمان آن را به صورت فاریز ضبط میکردند. چرا که تمامی واژههایی که «پا» در آنها به کار رفته، در متون اسلامی تبدل به «فا» شده است. مثل فارس به جای پارس، اصفاهان، (اصفهان) به جای سپاهان و .... گویا در قرن هفتم و هشتم هجری دانشمند بزرگی از این خطه برخاسته که نام وی کمالالدین فاریزی ثبت شده است. (باستانی پاریزی، 2535، ص 409) همچنین اگر بارز پاریز بود، فردوسی که تأکید زیادی بر احیای زبان پارسی داشت، اصطلاح برزکو را به کار نمیبرد. دلیل دیگر اینکه تمام منابع جغرافیایی و سفرنامهها که ولایات کرمان را برشمردهاند، سیرجان و جیرفت را دو ایالت جداگانه دانسته و همگی تأکید دارند که بارز در شرق جیرفت بوده است.
به غیر از متون تاریخی و جغرافیایی اسلامی (المسالک و الممالک ابن خرداذبه، المسالک و الممالک اصطخری، صوره الارض ابن حوقل، احسن التقاسیم مقدسی، رحله ابن بطوطه، تاریخ طبری، تاریخ ابن اثیر، العبر ابن خلدون، فارسنامۀ ابن بلخی و ...) که همگی جبال بارز را در نزدیکی جیرفت برشمردهاند، اروپاییان نیز در تحقیقات خود جبال بارز را در نزدیکی جیرفت معرفی کرده و لفظ بارز را نیز به کار بردهاند. کریستن سن در این باره نوشته است:
«نکتۀ دیگری در لشکری خسرو اول هست که قبل از هر کس موسیو اشتاین آن را دریافته است: پس از آنکه کسری [انوشیروان] قوم کوهستانی موسوم به بارز را _ که ساکن کرمان بودند _ به اطاعت درآورد، بازماندگان آنها را به قسمتهای مختلف کشور انتقال داد و به آنها مسکن عطا کرد و مجبور به خدمت سربازی نمود.» (1345، ص 259)
از میان محققان خارجی نخستین بار نلدکه اصطلاح پاريز و پاریزکوه را به جای بارز و جبال بارز به کار برد. اما گزارش وی شبیه مطالبی است که منابع دیگر پیرامون بارز نوشتهاند با این تفاوت که وی به جای بارز و کوههای بارز اصطلاح «پاریز» و «پاریزکوه» را بکار برده و نوشته است که پاریزکوه در جنوب غربی کرمان واقع شده است. حد جنوب غربی کرمان شهر جیرفت است نه سیرجان. بنابراین، بارز نمیتواند پاریز باشد آنهم پاریزی که در حدفاصل سیرجان و رفسنجان واقع شده است.
یک روایت تاریخی دیگر نیز وجود دارد که قوم بارز را با بلوچها و «اکراد» در پیوند میداند. بنا به این روایت بلوچها در روزگار بخت النصر (نبوکد نصر) از جانب غربی ایران به شرق کوچانده شدند که قبل از ورود به سرزمین سیستان و بلوچستان فعلی، مدتی را در کوههای پیرامون جیرفت (جبال قفص یا کوچ یا بلوص یا بلوچ) سکونت گزیدند. بنابراین، تلفظ نام قفص که کوفج نیز خوانده شد، همان کوچ است که یادآور کوچ بلوچان از حد غربی به جانب شرق ایران است. قومی که از آنها به عنوان بلوص یا بلوح نیز یاد شده همان قوم بلوچ است. اما چه ارتباطی میان قوم بارز و بلوچ وجود دارد؟ تنها دلیل پیوند بارز و بلوچها اشارهای است که در منابع به اسم محمد بن بارزی شده که گویا از «معاریف بلوچ» بوده است. (باستانی پاریزی، 2535، ص 398) دمشقی در نخبه الدهر به پیوند میان ساکنان جبال قفص و بارز با «طوائف اکراد» اشاره نموده و نوشته است:
«جبال بارز از توابع کرمان و بافت میشود. در آنجا معادن آهن و نقره و سابق سکنۀ آنجا مرکب بود از طوائف اکراد و آنقدر زیاد بودند که احصاء آنها ممکن نبود و بدون اندازه شدیدالبأس بودند و حالیه قومی در آنجا سکونت مینمایند که مشهور به بلوچاند و اشد بأسند از اکراد، و در جبال بارز ناحیهای هست که به احواش موسومند و سکنۀ آنها عربهایی هستند صاحب شتر و گوسفند و مراتع و همه نواحی سابقاً از اکراد معمور بود.» (دمشقی، به نقل از سدیدالسلطنه، 1342، ص 35)
طوایف کرد در روزگار باستان قبایل کوهنشینی بودند که به دشتهای مجاور حمله میکردند. بنابراین به نظر میرسد که برای ممانعت از یاغیگری آنها و یا استفاده از نیروی رزمی، این طایفه برای حفاظت از مرزهای شرقی به این منطقه کوچ داده شدهاند. شاید هم رقابت بین تمدنهای حوزه غرب با شرق ایران (جیرفت) بهانۀ این کوچ بوده است. شاید هم کوهنشینان کرد برای مقابله با کوهنشینان بارز و بلوص (بلوچ) که ساکنان این منطقه بودند، اعزام شده باشند. پیوند میان کردان بارزانی با ساکنان بارز به درستی معلوم نیست. اما اگر این مطلب صحت داشته باشد که طوایف کرد و بلوچ از غرب ایران به این منطقه کوچ داده شدهاند، حتی اگر اینها از یک طایفه هم نباشند حداقل میتوان نتیجه گرفت که پیوندهای خونی و ازدواجهایی میان آنها صورت گرفته است.
به هر حال چه قوم بارز ساکنان اصلی جبال بارز باشند و چه از منطقهای دیگر به آنجا گسیل داده شده باشند، آنها جزو نخستین اقوام تاریخی هستند که در این منطقه ساکن و در منابع تاریخی و جغرافیایی به آنها اشاره شده است. آنها موفق به ایجاد جامعهای شدند که تا مدتها پس از اسلام دین و زبان (یکی از زبانهای ایرانی پیش از مهاجرت آریاییها و سپس پارسی باستان و پهلوی) را حفظ کردند. (فرای، 1385، ص 128) گویش ساکنان رودان با زبان بلوچها پیوندهایی دارد همچنین واژههایی که دارای مصوت «ـُ» هستند. با زبان کردی نیز در پیوند است.
در پاسخ به این پرسش که بارز به چه معنی است، روایتهایی وجود دارد. بنا به یکی از این روایات، بارز از ریشۀ برز و براز به معنی بلندی و کوه است، مانند البرز. در شاهنامۀ فردوسی جبال بارز «برزکوه» نامیده شده است. شاید هم بارز از ریشۀ بئیرزد باشد که در بندهش به معنی «برانگیزندۀ جنگ» آمده است. اطلاق این نام به قوم بارز با توجه به روحیۀ سلحشوری و جنگجویی اين قوم که در متون تاریخی و جغرافیایی بدان اشاره شده، دور از ذهن نیست. بئیرزد در دینکرت به صورت برزد آمده که به معنی «آنکه جنگ برمیانگیزد» است. (کریستن سن، ص 220 و 87) این کلمه از زبان پهلوی وارد لغت عربی نیز شده است. در حدیثی از قول پیامبر که راوی آن ابوهریره میباشد، آمده است: «لاتقوم الساعه حتی تقاتلو قوماً ینتعلون الشعر و هم البارزه» (لسان العرب ج5/ص 311) (قیامت برپا نمیگردد تا اینکه با قومی که کفشهایشان مویین باشد بجنگید و آن قوم بارز باشند)
تاریکترین حوزۀ تاریخ رودان در مورد وجه تسمیۀ این نام است. رودان در لغت به معنی طواف کردن همسایگان، آرام نگرفتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف به منظور فرود آمدن در آن، جنبش خفیف باد و همچنین رفت و آمد به خانۀ همسایگان آمده است چنان که گفته شده رادت المرأة روداناً یا رادت المرأة روداً و روداناً (به معنی بسیار رفت و آمد کردن آن زن به خانههای همسایگان). (دهخدا، ذیل کلمۀ رودان)
نام رودان در چند جای ایران ثبت شده است:
1_ شهرکی از حدود خراسان با نعمت و از وی نمك خیزد. (حدودالعالم من المشرق الی المغرب)
2_ دیهی از دهات خوارزم. (معجم البلدان)
3_ شهری در نزدیکی بست. (معجم البلدان)
4_ نام محلی در کنار راه قزوین و همدان.
5_ شهری بین أناس و آبان در شمال شرقی شهر بابک که ابتدا جزو کورۀ اصطخر فارس بود و سپس در روزگار سلاجقه، ضمیمۀ کرمان شد. (ابن بلخی، 1313، ص 99_98)
6_ اصطخری در یک مورد نام رودبار را رودان ذکر کرده است:
«کوههای قفص را حد جنوبی، دریاست و شمالی حدود جیرفت و رودان و کوهستان بوغانم» (1340، ص 141)
به دلیل شباهت نام رودان (روذان) که بین اناس و آبان در شمال شرقی شهر بابک و حوالی رفسنجان فعلی وجود داشته است، برخی منابع قدیم و جدید آن را با نام رودان هرمزگان اشتباه گرفته و راجع به این دو رودان اطلاعات مختلطی ارائه کردهاند. از آن جمله مرحوم دهخدا در ذیل نام رودان و احمدی که متعلق به هرمزگان میباشد، آورده است:
«ناحیهای است در جنوب کرمان از دهستانهای بندرعباس. ابن بلخی نوشته: رکن شرقی پارس متأخم اعمال کرمان است بر جنوب سیرجان و سرحد آن رودان است. رودان از اعمال پارس بود. اما به عهد سلطان شهید آلب ارسلان قدس الله روحه چون میان پارس و کرمان حد مینهاد این رودان با کرمان گذاشت در روزگار قاورد (به نقل از فارسنامه ص 121) در فارسنامه ناصری آمده رودان و احمدی از گرمسیرات فارس است. در اصل دو بلوک بود.» (دهخدا، ذیل کلمه رودان)
در این گزارش آنچه که مرحوم دهخدا از قول ابن بلخی پیرامون رودان و احمدی ذکر کرده است، به رودان هرمزگان مربوط نمیشود، بلکه همان رودانی است که بین فارس (رکن شرقی پارس) و کرمان قرار داشته و امروزه با نام روئین خوانده میشود. ابن حوقل نام رودان، رودان فارس و روئین را برای این شهر ذکر کرده است. (1345، ص 79) این رودان یا روئین در نزدیکی رفسنجان فعلی واقع شده است.
اصطخری در کتاب المسالک و الممالک چندین بار نام رودان را به کار برده، اما هیچکدام از این نامها با توجه به موقعیت جغرافیایی که وی ذکر کرده است در مورد رودان هرمزگان صادق نیست. ناحیۀ رودان که اصطخری آن را به کرات ذکر کرده است، در سه منطقۀ ایران واقع شده که عبارتند از:
1_ ناحیۀ رودان که اصطخری آن را در حوالی سیرجان، بیمند و اناس ذکر کرده مانند:
الف: «از روذان تا نائین هشتاد و سه فرسنگ» (1340، ص 118)
ب: «ناحیۀ روذان از کرمان بودست، با عمل فارس گرفتند» (همان، ص 98)
ج: «از رودان تا أبان هژده فرسنگ» (همان، ص 117)
د: «بهترین شهر در کورۀ اصطخر سوی خراسان شهری است که آن را کشته خوانند. از حد یزد و ابرقوه، به نواحی کرمان رودان و هریه بر نیمۀ کرمان و از ناحیۀ سپاهان کرد و سران» (همان، ص 111)
هـ: «رودان چون ابرقوه، باشد» (همان، ص 112)
و: «از سیرگان تا روذان تا بیمند چهار فرسنگ» (همان، ص 144)
2_ رودان دیگری که اصطخری به آن اشاره کرده با توجه به گزارشی که از موقعیت محل ارائه کرده است، همان رودبار فعلی است که بین رودان هرمزگان و جیرفت واقع است. اصطخری در این باره نوشته است:
«کوههای قفص را حد جنوبی دریاست و شمالی حدود جیرفت و رودان و کوهستان بوغانم و شرقی خواش و بیابانی کی قفص و مکران است و غربی آن بلوچ و حدود منوجان و نواحی هرموز» (همان، ص 141)
همانگونه که گفته شد این رودان نیز همان رودبار امروزی است که مارکوپولو در سفرنامۀ خود از آن به عنوان رئوبار یاد کرده است. رودبار منطقهای است نسبتاً استپی و پست که در قسمت پایین مسیر هلیل رود قرار دارد. در رودبار آثار و نشانههای زیادی از زندگی انسان کهن به چشم میخورد که برخی این آثار را متعلق به پیش از تاریخ میدانند. (گابریل، 1381، ص 245) در این شهر آثار قلعههای ویران شده و استحکامات دفاعی به چشم میخورد. چرا که این شهر به دلیل رونق و شکوهش همواره مورد غارت راهزنانی قرار گرفته که مارکوپولو از آنان با عنوان قراوناس یاد کرده است. جهانگرد ونیزی دربارۀ این قوم که آرامش رودبار را به هم میزدند به تفصیل توضیح داده است:
«اینها که عدهشان زیاد است، بی رحم و بدجنس هستند. قراوناس، یعنی دو رگه. اینان با تردستیهایی که در هندوستان آموخته بودند، میتوانستند روز روشن را تاریک بکنند و محدودهای بزرگ را به طول هفت روزه راه به ظلمت بکشانند، تا چشم چشم را نبیند. آنها پس از تاریک کردن منطقهای، بی صدا حمله میکردند و نزدیک میشدند و اغلب در هیأتی ده هزار نفری طوری در جلگه پراکنده میشدند که کسی قادر به دیدن آنها نبود. در این حملهها پیرها کشته میشوند و جوانها به بردگی گرفته میشوند.» (گابریل، 1381، ص 247)
این نژاد دورگهای که مارکوپولو از آنها با نام قراوناس یاد کرده است، شاید طایفهای از خود رودباریها باشند که خاطرۀ تهاجمات آنها هنوز هم در ذهن پیران قوم زنده است. جالب است که اصطخری در جای دیگری از گزارش خود نام رودبار را آورده و نوشته است:
«مردم جیرفت صاحب رأی باشند و مردم رودبار و قوهستان بوغانم و بلوچ همه شیعت باشند.» (1340، ص 143)
3_ اصطخری در مجموع گزارشهای خود به یک منطقۀ دیگر به نام رودان اشاره کرده که از شهرهای سیستان بوده و در نزدیکی بست واقع شده بود. (همان، 192) وی در جای دیگری نیز نوشته است:
«رودان شهری کوچک است نزدیک فیزوقند. (فیروزمند، فیرورمند) آب کشاورزی دارد.» (همان، ص 198)
هیچ یک از سه منطقهای که اصطخری با نام رودان ذکر کرده مربوط به رودان در هرمزگان نیست. در واقع تنها اطلاعاتی که اصطخری پیرامون رودان ارائه داد. و به رودان هرمزگان ارتباط دارد اشارهای است که به نهرزنگان و کومین کرده است. (همان، ص 140) نهرزنگان همان رودخانۀ رودان است و کومین که ابن حوقل از آن به عنوان کومیز (1345، ص 74) یاد کرده است، همان کمیز فعلی است که ویرانههای قلعۀ تاریخی آن هنوز هم وجود دارد.
اصطخری به این دلیل اشارهای به نام رودان نکرده که این شهر بخشی از هرموز کهنه بوده، است. وی از ولاشگر (گلاشگرد) به این سو را با عنوان «ناحیت هرموز» یاد کرده و نوشته است:
«از حد مغون و ولاشگرد تا ناحیت هرموز نیل کارند و زیره و پانیذ و نیشکر از آنجا خیزد. نان ارزن خوردند و نخل خرما بسیار بوده و سنت ایشان چنانست کی از درخت خرمای جیلان _ کی باد بریزد _ کسانی بردارند کی ایشان را خرما نبود و راهگذریان و آنچه از باد افتاده بود یک خرما خداوند درخت برنگیرد و سال بود کی دو بهر باد بریزد از آن خرماها و از آنچه بردادند، یک به پادشاه دهند چناکی در بصره» (1340، ص 143)
نویسندۀ ناشناس کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب تقریباً همین اطلاعات را آورده، اما اشارهای به رودان هرمزگان نکرده و فقط نام کومین (کمیز) را ذکر کرده و نوشته است:
«مغون، ولاشکرد، کومین، بهروکان، منوکان _ شهرکهاییاند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نیشکر خیزد و اینجا پانیذ کنند و طعامشان گاورس است و ایشان را خرما بسیار است و رسم ایشان چنان است کی هر خرمایی کی از درخت بیفتد، خداوندان درخت برندارند البته و آن درویشان را بود.» (ناشناس، 1350، ص 127)
مؤلف حدودالعالم در دو جا از رودان نام برده که در هر دو مورد منظور وی رودانی است که امروزه با نام روئین در نزدیکی رفسنجان واقع است. (همان، 136 و ص 129)
ابن بلخی نیز که در اوایل قرن ششم هجری (500 یا 510 ق) فارسنامه را نوشته و در آن آباديهاي اقلیم پارس را برشمرده است، رودان را رکن شرقی پارس دانسته که هفتاد و پنج فرسنگ با شیراز فاصله دارد (1313، ص 131) وی رودان را در حد فاصل کرمان و فارس ذکر کرده و نوشته است:
«متأخم اعمال کرمانست بر جنوب سیرجان و سرحد آن رودانست و این رودان از اعمال پارس بود. اما به عهده سلطان شهید آلب ارسلان قدس الله روحه چون میان پارس و کرمان حد مینهادند، این رودان با کرمان گذاشت در روزگار قاورد.» (همان، ص 9(98)
این نوشتۀ ابن بلخی بسیاری از محققان از جمله مرحوم دهخدا را در مورد رودان به اشتباه افکنده است. به ویژه که در برهههایی از تاریخ، این دو رودان گاهی جزو فارس و گاه جزو کرمان بوده است. از اینرو اطلاعات پیرامون یکی از این دو رودان به دیگری نیز اطلاق شده اما تفاوت این دو رودان در این است که رودان (روئین) جزو اصطخر خوره بوده، ولی رودان هرمزگان جزو اردشیر خوره به شمار میآمده است. رودان هرمزگان از طریق دو تنگۀ زندان و تنگۀ رودان، بندرعباس را به کرمان پیوند میداده است. محمدعلی جمالزاده در گنج شایگان به این دو تنگه اشاره کرده و نوشته است:
«از بندر عباس به کرمان سه راه هست: اولی تنگۀ زیدان (زندان) دومی تنگۀ رودان، سومی از تنگۀ نوردان. از راه تنگۀ زیدان با شتر 30 روز و با الاغ 20 روز مالالتجاره میرسد و مسافر میتواند دوازده روزه برسد. از دو راه دیگر شتر 35 روزه و الاغ 25 روزه و مسافر 14 تا 15 روزه میرسد. از تنگه زندان که از میان ایل افشار میگذرد خطرناک است و بهتر است دو راه دیگر را که از میان ایل رودباری میگذرد انتخاب نمود. راه تنگه زندان که مشهور به راه احمدی است کوتاهترین راههاست بین بندرعباس و یزد» (1335، ص 52)
با این همه اطلاعات پراکنده و در هم آمیختهای که پیرامون رودان ارائه شده، پرسش اساسی این است که این رودان که بهشت جنوبش نیز خواندهاند، کجاست؟ و چرا اینچنین در تاریخ گم گشته است؟ مقدسی از شهری به نام رودکان نام برده و آنرا شهری آباد و دارای باغستان، نخلستان و نارنج فراوان شمرده است. این رودکان که در کنار رود زنگان و راغان قرار داشته همان رودان گم شدۀ مورد بحث است. وجه تسمیۀ این نام به درستی معلوم نیست. رود در گویش مردم رودان، روخونه (رودخانه) خوانده میشود. بنابراین تفکیک رودکان به دو پارۀ رود و کان دشوار است، به ویژه که معنی کان هم به روشنی مشخص نیست. کان در زبان عربی به معنی معدن آمده است، شاید به دلیل وجود معادن متعددی که از گذشته در این شهرستان وجود داشته (به ویژه معادن فاریاب فعلی) این نام به آن اطلاق شده است. بدین ترتیب رودکان منسوب به رودی است که از کوههای معدن سرچشمه میگرفته است. شاید هم کان صورتی دگرگون شده از کهن باشد که در گویش رودانی کئن خوانده میشود. کهن به معنی قنات و کاریز است. در رودان قناتهای متعددی وجود داشته است و مناطقی با ترکیب کهن و پیشوند یا پسوند دیگری نامگذاری شدهاند مانند کهنوبالا، کهنشو (کهنشوئیه).
اگر فرض گرفته شود که این رودکان از دو پارۀ رودک و ان است، در این صورت سه معنی را میتوان از کلمۀ رودک استنباط کرد:
1_ جانوری که هر چندنش بزنند، فربه شود و آن را به ترکی وشق خوانند و از پوستش پوستین سازند.
2_ مرغ یا بره که پر و موی او را پاک کنند.
3_ کودک و نوجوان خوش شکل و جوان خوش آفرینش و مؤنث آن رودکه است. (دهخدا، ذیل کلمۀ، رودک)
برخی معتقدند که نام رودان در اصل روران بوده است. روران جمع رور و در گویش رودانی به معنی فرزند دلبند و عزیز آمده است. دربخش رودخانۀ رودان دهی وجود دارد که به آن روران میگویند.
در منابع دورۀ قاجار، به ویژه فارسنامۀ ناصری (1340، ص 216) و نوشتههای سدیدالسلطنه (1371، ص 247_245) نام رودان به عنوان بلوک روران و احمدی ذکر شده است. فسایی در فارسنامه نوشته است:
«بلوک رودان و احمدی از گرمسیرات فارس است. در اصل دو بلوک بوده و سالها است در تحت کلانتری و ضابطی یک نفر برقرار گشته است. میانۀ جنوب و مشرق شیراز افتاده است. درازای آن از قریۀ احمدی تا قریۀ سندر، از سی فرسخ بگذرد. پهنای آن از فرسخی بیش نباشد. محدود است از جانب مشرق به بلوک بشاگرد و از شمال به نواحی جیرفت کرمان و از جانب مغرب به نواحی سبعه و از سمت جنوب به نواحی بندرعباس. هوای تابستانش گرم است. نخل و نارنج و نارنگی را بسیار نیک پروراند. محصولش گندم و جو و قلیلی برنج است. در نواحی رودان نیل را از گیاه وسمه به عمل آورند و از نیل هندی کم بهاتر است. آبش از رودخانه. بیشتر این نواحی کوهستان است و دو جلگۀ مختصری دارد. انواع شکارها در این دو بلوک خصوصاً دراج فراوان است و قصبۀ آن را ده بارز گویند.» (1340، ص 216)
سدیدالسلطنه در گزارش خود نوشته است: «احمدی و رودان سابقاً جزء بندرعباس بودد» (1342، ص 577) که در روزگار وی به همراه سبعهجات ضمیمۀ فارس و جزو تیول قوام الملک گردیده است. (همان، ص 578) سدیدالسلطنه بیشتر گزارش خود را پیرامون رودان و احمدی از فارسنامۀ ناصری گرفته و وقایع دوران خود را بدان افزوده است. فسائی در فارسنامه نوشته است:
«قصبۀ آن را ده بارز گویند و عموم خانههای این دو بلوک از چوب و شاخه و برگ نخل است و کلانتر آن تا بیست و پنج سال پیش از این رئیس غلامرضا و پیش از او عبدالله خان و پیش از او ابراهیم خان پدر عبدالله خان احمدی بود و این دو بلوک مشتمل است بر بیست و یک ده آباد. احمدی نوزده فرسخ میانۀ شمال و مغرب دهبارز است. باغ نرگس ده فرسخ میانۀ شمال و مغرب ده بارز است. بیکا دو فرسخ جنوبی ده بارز است. تنگ گوران هفده فرسخ میانۀ شمال و مغرب ده بارز است. چغدر نوزده فرسخ میانۀ شمال و مغرب ده بارز است. چغین [جغین] هشت فرسخ میانۀ جنوب و مشرق ده بارز است. خراجی دو فرسخ بیشتر مشرق ده بارز است. ده بارز همان قصبۀ رودان است. رودخانۀ دزدان نه فرسخ میانۀ شمال و مغرب ده بارز است. زمینان نه فرسخ شمالی ده بارز است. سرنی هشت فرسخ میانۀ جنوب و مشرق ده بارز است سندر ده فرسخ جنوبی ده بارز است. فاریاب دو فرسخ میانۀ جنوب و مغرب ده بارز است. قلعۀ کمیز دو فرسخ مشرقی ده بارز است. گدار انجیر شش فرسخ میانۀ جنوب و مشرق ده بارز است. گشو [یک] فرسخ میانۀ جنوب و مشرق ده بارز است. کُندَر هفت فرسخ شمالی ده بارز است. کوچندر پنج فرسخ میانۀ شمال و مشرق ده بارز است. کهن بالا دو فرسخ میانه شمال و مشرق ده بارز است. مزآباد نیم فرسخ شمال ده بارز است. یرنتن [برنتین یا برنطین] چهار فرسخ جنوبی ده بارزی است.» (1340، ص 217_216)
در دورۀ قاجار، رودان نیز به وسیلۀ کلانتران و خوانین محلی اداره میشد. از نسل فرمانروایان این منطقه در روزگار باستان اطلاعی در دست نیست. اما احتمال میرود که از روزگار هخامنشیان تا عهد ساسانیان به منظور حفظ امنیت راههای تجارتی جنوب به جنوب شرقی ایران که از رودان میگذشت، ساخلوهایی به این منطقه اعزام تا به رتق و فتق امور بپردازند. با حملۀ عرب به ایران و زوال قدرت مرکزی ایران به نظر میرسد که زمامداران سابق و یا فرمانروایان محلی قدرت رادر این منطقه به دست گرفته باشند. از این زمان به بعد با پذیرش اسلام توسط بومیان منطقه که به نظر میرسد مصادف با حکومت صفاریان باشد، حکومتهای محلی سیستان، کرمان و فارس کنترل اوضاع منطقه را به دست گرفتند. سلاجقۀ کرمان و اتابکان فارس بیشتر تمایل داشتند که حکمرانان محلی و بومی را به منظور اداره و کنترل شهرهای مختلف، به ویژه در کرانههای خلیجفارس برگزینند. چنانکه با قدرتگیری ملوک هرموز، ادارۀ این مناطق به آنها سپرده شد.
شجرۀ آخرین دوره از خوانین رودان را به امیر شروان میرسانند که گویا از خوانین سیستان بوده و بر اثر درگیریهای خانوادگی که داشته است نخست به مشهد و سپس به بم مهاجرت میکند و از آنجا که چهار فرزند داشت هر کدام را به منطقهای گسيل کرد. وی تاج الدین را به بافت، شمس الدین را به خبر و کرمان، شجاعالدین را به احمدی و فارغان و عمادالدین را به رودان فرستاد. عمادالدین با یکصد تفنگچی وارد رودان شد و قدرت را به دست گرفت. وی باتصرف زمینهای اطراف فاریاب به کشاورزی پرداخت. (معتمدی، 1380، ص 26) تسلط بر آب و زمین دو عامل مؤثر در بسط قدرت خوانین رودان بود. آنها به تدریج املاک خود را گسترش دادند و از طریق اخذ مالیات که به صورت نقدی و جنسی دریافت میکردند، سرمایۀ کلانی را به دست آوردند. بخشی از این درآمد را به عنوان باج و خراج به حکومت فارس (چه در روزگار اقتدار زندیه و چه در زمان سیطرۀ قوام الملک) میفرستادند تا بدینسان موقعیت خود را حفظ نمایند. گاهی مالیاتی که از مردم اخذ میشد به مراتب بیشتر از آن چیزی بود که از سوی ایالت فارس وضع شده بود. (سدیدالسلطنه، 1371، ص 247)
از جمله کسانی که در رودان به کلانتری رسید، حاجی گنجینه، زن میرجعفرخان بود که پس از مرگ شوهرش در سال 1290 ق/1873م برای مدت شش ماه زمام امور را به دست گرفت. پس از وی میرعلیرضاخان به کلانتری رسید. در این زمان درگیریهای خانوادگی بر سر قدرت شکل گرفت و سرانجام غلامحسین خان (برادرزن میرعلیرضاخان) قدرت را قبضه کرد و به حاجی خان معروف گردید.
کلانتری در رودان میان خاندان امیری و حقیقی دست به دست میگشت. این دو خاندان با توجه به رابطهاي که با خاندان قوام داشتند، منصب کلانتری را به دست میگرفتند تا اینکه با روی کار آمدن رضاشاه پهلوی، بساط کلانتری برچیده شد. اما خوانین رودان قدرت خود را حفظ کردند. کلانتران رودان با برقراری روابط با خاندان قوام که در فارس مستقر بودند و ادارۀ مناطق جنوبی را بر عهده داشتند، موقعیت خود را حفظ کردند. آنها حکم کلانتری خود را از قوام الملک دریافت میکردند.
وجه تسمیۀ اماکن و محلات رودان با توجه به شرایط متعدد شکل گرفته است. شرایطی همچون آب (فاریاب و آبنما)، هوا (باد افشان و گرم)، خاک (ده گل کن یا دهگلکن)، طبیعت (دلگشا) و عواملی که به وسیلۀ انسان وجود آمده مانند کهن یا قنات (کهنوبالا، کهنشو) قلعه (پاکلاتو)، بند یا سد (بندمیر، بندزرک، زیر بند و بند ملا)، براساس موقعیت جغرافیایی (بالاشهر و پائین شهر)، نام درختان و گیاهان (خشورگی که خیشورگ نام نوعی گیاه است و مگ میرم به معنی نخل مریم)، اسامی حیوانی (لرد خَرُ که لرد به معنی بیرون و تفرجگاه هم آمده محلی موسوم به لرد خرکوهی در فین هم وجود دارد) و اطلاق اسامی انسان به یک محل با پسوند آباد (جمال آباد). برخی مناطق هم با اینکه از قدمت تاریخی برخوردارند اما وجه تسمیۀ آنها به روشنی معلوم نیست، مانند رگو که یکی از سکونتگاههای مردم رودان و تا حدود سی سال پیش آباد بوده، اما امروزه مردم آن مهاجرت کرده و این منطقه به ویرانه تبدیل شده است. رگو در لغت به معنی کرباس، لته و جامۀ کهنۀ فرسوده شده و از هم دررفته، آمده است. عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آورده است:
«گفت اینچنین نمازی، ناز نبود و این نماز را فردا درعرصات چون رگویی پلید به رویت باز زنند»
و در جایی دیگر نوشته است:
«و رگویی نبود که [رابعه را] در او پیچند» (دهخدا، ج 26، ذیل کلمۀ رگو)
همچنین درمتون ادبی رگو به معنی جامۀ کهنه نیز آمده است:
از جامۀ اطلست رگو مانــــــده و بس
وز بادۀ صافــــــیت سبو مانده و بـس
صابون تا چند و چند شویی چه شود
این کهنه رگو کزو رفو مانـــــده و بس
در فرهنگ آنندراج، رگو به معنی «چادر شب یک لخت» آمده است. شاید هم رگو از ریشۀ رگه به معنی هر یک از طبقات خشت و آجر که بنا چیند و رشتۀ خشت باشد. جالب توجه این که خانههای رگو به صورت چهار دیواری و از خشت خام بنا شده است. البته رگه به معنی اصل، نسب، نژاد و گوهر هم آمده است. (دهخدا، ذیل کله رگه) اما رگو در ارتباط با مناسبات ارضي، تقسيم زمين و آب به حقيقت نزديكتر است.
هرچند که بسیاری از نامها و واژههای رودانی از یاد نسل امروز رفته است، اما مردم رودان همانند که آلفونس گابریل در سفرنامۀ خویش با نام مارکوپولو در ایران (1381، ص 226) از آنها با عنوان «مردم جدی و خوب رودان» یاد کرده است.
برگرفته از وبلاگ تاریخ جنوب