خاطرات و زندگینامه از زبان مریم بهنام برگرفته از کتاب زلزله (زنی فراتر از زمان خویش )
مروارید مهر در ادامه معرفی چهره های ماندگار اجتماعی گزارش می دهد:
آن طور که می گویند من در سال 1921به دنیا آمده ام. هیچ کس به درستی تاریخ تولدم را به یاد نمی آورد. آن روزها رسم بر این بود ، تاریخ و روز تولد نوزاد را در آخرین صفحه قرآن مجید ثبت می کردند. از آنجایی که من دومین فرزند خانواده بودم و بدتر از همه دختر، اهمیتی برام قائل نشدند . اطرافیانم تولد مرا به این خاطر که مصادف با زلزله وحشتناک بندرلنگه بود ، بخاطر می آوردند . و برای همین هم مرا ((بی بی زلزله)) صدا می زدند، چون من همیشه باعث و بانی شلوغی و خرابکاریها در خانه بودم. تا پنج ، شش سالگی مرا به اسم اصلی ام ((مریم )) صدا نمی زدند و ...
با آنکه ما خانواده ای متدین بودیم ، اما تصمیم گیرنده اصلی در زندگی خانوادگی مان همیشه زنها بودند. پس جای تعجب نیست اگر من در خانواده ای که به ایمان و قدرت زن اعتقاد داشته اند ، رشد کرده باشم و آرزوی مفید بودن برای جامعه ام را در دل بپرورم.
در بخش اول کتاب بنام دیدار از وطن ، بانو مریم بهنام می نویسد که در سال 1991 میلادی در شهر دبی منتظر ویزایش بوده تا پس از 12 سال دوری از وطن ،به سرزمینی که به آن عشق می ورزیده ،سفر کند .یک هفته پس از دریافت ویزا سفر خود را از دبی به مقصد بندرعباس آغاز می کند. در واقع هدف ایشان از سفر به ایران دیدار از بستک – اقامتگاه نیاکانش- و بندرلنگه- زادگاهش – بود.
سفرش به بندرلنگه و بستک اینگونه توصیف می کند :
از جاده ساحلی بندرعباس راهی بندرلنگه شدیم ، بندری که زمانی اهمیت بسزایی داشت و از جنب و جوش نمی افتاد. بخصوص در روزهایی که تجارت رونق داشت و این بندر با دیگر بندرهای خلیج فارس ، هندوستان و کشورهای آفریقایی مرتبط می شد . بندرلنگه کنونی هیچ شباهتی با گذشته پر رونقش نداشت ، بندری شده بود نیمه مخروبه و متروک که در روزهای گرم و طولانی تابستان به خواب سنگینی فرو می رفت. تا پس از غروب همزمان با خنک شدن هوا بیدار شود.
من در خانه ای بزرگ و مجلل در بندرلنگه-که آن زمان مهم ترین بندر ایران بود-بزرگ شده ام .آن زمان اهالی بندرلنگه اغلب به دو زبان عربی و فارسی صحبت می کردند به ویژه با لهجه های فارسی مثل بستکی و اوزی.کشتی های بخار هندی – انگلیسی هفته ای چند بار به بندر می آمدند. چند کشور خارجی در این شهر کنسولگری دایر کرده بودند. مهم تر از همه بندرلنگه از معدود شهر های ایران بود که فرودگاه در آن ساخته شده بود.همچنین امکانات تفریحی بسیاری نظیر تماشا خانه ، ورزشگاه، باشگاه های کریکت ، فوتبال ، هاکی، تنیس و... داشت. اما متاسفانه استفاده از این امکانات تفریحی و ورزشی برای دخترها و زن ها ممنوع بود .
با آنکه خانه ما در بندرلنگه بود، خانواده مان ریشه در " بستک " داشتند . یعنی آبادیی با کوره راهی به دشت و شاهرایی به کوهستان. ما در بندرلنگه به خانواده بستکی شهرت داشتیم . حتی هنوز هم لهجه خاص بستکی و آداب و سنن مردمش را به کار می بریم.
بستک سالیان سال به عنوان(( بهشت محققان و صوفیان)) مشهور بود. شرایط ویژه جغرافیایی اش ،بستک را محلی مناسب برای رسیدن به آرامش و فراگیری دانش کرده بود ،به همین سبب مدتها به(( دارالامان)) معروف بود . بستک زمانی تحت فرمان خان های بنی عباسی بود. از مدت ها قبل دلم می خواست آرامگاه ((حاجی ملا احمد عرشی)) یکی از نیاکان ارجمند و بلند آوازه ام را زیارت کنم. آرامگاه شخصیتی که حدود چهار قرن پیش زندگی می کرد . امیدوار بودم که با زیارت آرامگاه بتوانم با گذشته خود ارتباط برقرارکنم.
فصل دوم: بندرلنگه ،نخستین سالهای زندگی
مادرم ، حفصه عباس تنها دختر مادربزرگم ( مون خالی) بود . مادربزرگم هنگامی که شوهرش حاجی عباس تجدیدفراش کرد ، از او طلاق گرفت و به همین خاطر صاحب بیش از یک فرزند نشد . ما پدرمان را به ندرت می دیدیم ، چون او همیشه یا در سفر بود یا به دنبال تحصیلاتش. در نتیجه مادرمان نقشی پررنگ در زندگی ما داشت و برای ما بچه ها مظهری از نور و صفا بود. کسانی که به دیدنش می آمدند دستش را می بوسیدند و اورا خاتون خطاب می کردند. مادرم در اتاق خوابش که مثل حجله تزیین شده بود ،می نشست و برای نوزادش لالایی می خواند.او هیچ وقت در صدد برنیامد تزیین اتاق را تغییر دهد و هیچ گاه احساس عروسی که انتظار ورود شوهرش را می کشد از دست نداد. او عاشقانه پسرعمویش را می پرستید ، اما پدر چه در سر می پروراند والله اعلم !
در خاطرات مریم بهنام ، ایشان از عموی بزرگش فاروق زیاد نام می برد و چنین می گوید : عمو فاروق مردی فهیم بود که همه مشکلات خانوادگی به او رجوع می شد و تصمیم هایی که می گرفت قطعی و قابل اجرا بود. او نه تنها شخصیت برجسته خانواده ،بلکه یکی از افراد سرشناس منطقه خلیج فارس هم بشمار می آمد و نقش موثری در توسعه تجارت نواحی مختلف خلیج فارس داشت. عمو فاروق ،اولین عضو خانواده ما بود که به دبی آمد و در دبی خانه ای بزرگ و ویلایی ساخت و اساس محله بستکی ها را پی ریخت. اولین همسر ایشان از خانواده معروف ((فکری)) بود که در عین جوانی ،پس از بدنیا آوردن سه پسر از دنیا می رود. عموفاروق بعد از فوت همسرش با فاطمه برادرزاده شیخ سلطان العلماء ازدواج کرد که ما او را خاله حاجی فاطمه صدا می زدیم. ایشان ، مهربانترین و انسان ترین زنی بود که من در طول زندگی ام دیده ام.
بانو مریم بهنام ، بیشتر سالهای زندگیش علاوه بربندرلنگه، در بمبئی وکراچی نیز گذرانده اند. پس از مرگ مادرش در کراچی، مادربزرگ مادری (مون خالی ) مسوولیت نگهداری مریم و خواهر و برادرش بر عهده داشت چون پدرش نیزدوباره ازدواج کرده بود،کمتر به سراغشان می آمد و درآبادان به کار و تجارت مشغول بودند.
ازدواج مریم بهنام
مریم بهنام در سن 18سالگی با برادر زهره ،زن عمویش عبدالرحمن به اسم زکریا ازدواج میکند.او اهل عربستان سعودی بود. با این که مون خالی مخالف این وصلت بود ولی ازآنجایی که مریم دوست نداشت مثل بقیه اعضای خانواده ازدواج خویشاوندی داشته باشد، بر این ازدواج اصرار داشت.پدر زکریا یک رهبر مذهبی در هند بود.مریم تصور می کرد انتخابش ، بهترین انتخاب ممکن بوده است و به آرزوهای شیرینش می رسد . مریم وزکریا در بمبئی با خانواده آنها زندگی می کردند. زکریا بعد از گذشت سه ماه برای کار به آفریقای جنوبی می رود و در واقع از بمبئی فرار می کند و مریم با بچه ای در شکم تنها می شود !.... مون خالی به دیدن مریم به بمبئی می رود و او را با خودش به کراچی برمی گرداند و درآنجا پسر مریم ((عیسی)) بدنیا می آید.
در فصل 10 کتاب بنام آزادی کوتاه مدت ،مریم اینطور می نویسد : پس از تولد پسرم سعی کردم تا دوباره به زندگی بپیوندم . شکست در ازدواج ضربه سنگینی بر اعتماد به نفسم وارد کرد. تجربه تلخی بود بخصوص که خودم برای این ازدواج پافشاری کرده بودم. با تشویق دوستان و انگیزه خودم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم و دوره هایی را در دانشگاه پنجاب لاهور پشت سر گذاشتم. پس از قبولی در دانشگاه بدنبال شغل معلمی بودم. با وجود مخالفت های مون خالی که با اوقات تلخی می گفت : هیج زنی از خانواده ما تا امروز کار نکرده است . من در جواب گفتم : درس دادن شغل نیست و من بخاطر مزد کار نمی کنم. به من اجازه داده شد که در مدرسه قدیمی ((جوفل هرست)) معلم شوم که خودم زمانی شاگرد آنجا بودم.
ادامه زندگی مریم در تهران با پسرش عیسی، در کنار خواهرش فاطمه و شوهرش امین فاروق
در تهران فعالیت هایم را با همکاری در اجرای طرحهای تحصیلی و بهداشتی اصل چهار آغاز کردم.این طرح تمام نقاط کشور را شامل می شد . اهداف آن ، بالابردن سطح دانش و آگاهی مردم درباره بهداشت و فراهم آوردن امکانات بهداشتی بود. پس از یازده ماه سرپرست برنامه علوم خانواده و اجتماع شدم. بخش اصلی آموزش ، روانشناسی کودک ،روابط خانواده و علم انسان شناسی بود.
ده سال از ازدواج ناموفق من با زکریا می گذشت و پسرم به بچه ای باهوش و متفکر تبدیل شده بود. از طرفی پدرم و تمام خویشانم به من فشار می آوردند که باید ازدواج کنم. زکریا با زن و بچه هایش به کراچی برگشته بود. با اینکه سراغی از عیسی نمی گرفت ولی من احساس می کردم لازم است عیسی، پدرش را ببیندو او را بشناسد. پس با عیسی راهی کراچی شدم. زکریا با آغوش باز عیسی را پذیرفت و عیسی تصمیم گرفت با پدرش زندگی کند. زن زکریا ، کلثوم زن مهربان و فهمیده ای بود و همچنبن مون خالی در نزدیکی آنها بود. پس خیالم راحت شد و راحت تر تصمیم گرفتم.
ازدواج مریم بهنام با عبدالله پاکروان
ایشان اهل بندرعباس بودند و رییس یک شرکت تجاری و مدیر شیر و خورشید سرخ. دوستانمان فکری و پالار به این ازدواج خوشبین بودند و پدرم ایشان را مردی دانشمند و عاقل می دانست. پاکروان همسرش فوت کرده بود و دو بچه داشت . رکنا ، ده ساله و مریم سه ساله.
آغاز موفقیت های مریم بهنام در بندرعباس
من چون مصمم بودم مادری موفق بشوم به اطرافیانم اجازه نمی دادم مانع راهم بشوند. وقتی وارد بندرعباس شدم ، دیدم هنوز به پیشرفت و گسترش زیادی نیاز دارد. شهری که از نظر اجتماعی عقب افتاده بود و هوای گرم و محیطی غیربهداشتی داشت . تبعیدگاه مجرمین بود و همچنین سلامت مردم بندرعباس با یک بیماری خطرناک به خطر افتاده بودکه علت آن ،آلودگی آب آشامیدنی و بی اعتنایی مردم به اصول بهداشتی بود.
پاکروان ، افکارش با افکار من سازگار بود و معتقد بود که باید به زنها آزادی داده شودتا نقش مثبت خود را ایفا کنند. من بعد یکسال زندگی در بندرعباس، ایجاد تغییرات در شهر را لازم دیدم.
اقدامات و خدمات موثر مریم بهنام در بندرعباس
*بندرعباس شهری غمگین و دلگیر بود که هیچ گونه فضای سبز،کتابخانه،سینما و یا امکانات ورزشی نداشت. مردها مشغول کار خود بودند. محرومیت زنها از حقوق اجتماعی حاصل خودخواهی و تنگ نظری بسیاری از مردها بود. بخصوص مردهای مذهبی.
رفتن من به همراه همسرم پاکروان به کنسرت و جشن دانش آموزی ،اولین اقدام برای حضور موثر زن در اجتماع بشمار می رفت. چراکه مادرها اجازه شرکت در جشن فرزندانشان نیز نداشتند. اولین قدم برداشته شد و کم کم زن های بیشتری به ما پیوستند .
*تاسیس دبیرستان دخترانه : آن زمان دخترخانمها پس از اتمام دوره ابتدایی برای ادامه تحصیل باید به خارج از شهر می رفتند و این امکان برای همه خانواده ها وجود نداشت. من به ملاقات خانواده هایی که دخترانشان فقط دوره ابتدایی گذرانده بودند، رفتم . دخترها بعد از شنیدن این خبر از خوشحالی بال در آوردند. بالاخره بودجه ها تصویب شد و دبیرستانی تا سال ششم متوسطه تاسیس گردید. من در وزارت آموزش و پرورش مسوول گروه زبان انگلیسی شدم و بخاطر تجارب اولیه ام ، علوم اجتماعی را به دختران آموزش می دادم تا بعدها همسران و مادران آگاهتری شوند.
خانم بهنام در این مدت صاحب دو دختر به نامهای شهناز و شیرین می شوند.
*سومین اقدام موثر فرهنگی خانم بهنام ، تاسیس موزه مردم شناسی بود برای حفظ فرهنگ و سنتهای قدیمی . برای این کار با دوستانم آقای پزشکی و تهرانچی مشورت کردم. و با کمک آنها این کار عملی شد . گروهی تشکیل شد تا اشیا قدیمی را جمع آوری کند وخودم سرپرست این گروه شدم. به خانه ها سر می زدیم و اشیایی که در گوشه اتاقها افتاده بودجمع می کردم. اولین اشیا از خانه قدیمی ما به موزه آورده شد. این اقدام با موفقیت زیادی همراه بود و افتتاح موزه اعتبار خاصی به منطقه دادچنانکه فرماندار استان هرمزگان از شاه و شهبانو ،برای بازدید از موزه دعوت به عمل آورد و آنها این دعوت را پذیرفتند و برای بازدید از موزه به هرمزگان آمدند.
*تاسیس مرکز هنرهای دستی : کارگاهی در نظر گرفتیم و از تمام زنان منطقه که علاقمند به هنرهای دستی بودند دعوت کردیم تا مشغول به کار شوند. دختران در این کارگاه حصیربافی،سبدبافی، خیاطی و گلدوزی روی لباس یادمی گرفتند.
* یکی از اقدامات مهم خانم بهنام ، شرکت در سمینار بین المللی در تهران بود. ایشان به عنوان نماینده ای از بندرعباس معرفی شدند که می بایست در مورد مشکلات جوانان و تحصیلاتشان سخنرانی می کرد. و این اولین بار بود که بندرعباس ،یک نماینده به تهران می فرستاد. بیشتر نماینده ها به آسانی نمی توانستند بندرعباس را روی نقشه پیدا کنند .و فکرمی کردند که باید نزدیک اهواز باشد. بدتر از همه فکر می کردند جایگاه مخصوص شترهاست ! خانم بهنام با صحبت هایش ،مورد توجه حاضرین در سمینار قرار گرفتند .
* خانم مریم بهنام ، به عنوان مدیر کل اداره فرهنگ و هنر استان هرمزگان فعالیت داشتند . ایشان پروژه حفاظت از برکه های قدیمی که زمانی برای جمع آوری آب باران از آنها استفاده می شد ، بر عهده گرفتند. همچنین به اجرای تئاترهای فولکوریک اهمیت می دادند.
* احداث کتابخانه ای در شهر بستک که شخصا خانم بهنام برای دریافت تائیدیه وزارت خانه به تهران رفتند.
فرهنگ بلوچی
سه سال پس از بازگشت به تهران ، به عنوان مسوول فرهنگ وهنر استان سیستان و بلوچستان انتخاب شدند.
اولین اقدام موثر و موفق خانم بهنام در زاهدان ، افتتاح مرکز آموزش آواز و موسیقی و اهمیت دادن به فرهنگ و آداب و سنن بلوچ ها بوده است . در آنجا هر چند مردم پولدار نبودند، ولی موسیقی غنی داشتند و رقص و آواز در خونشان جریان داشت. همه بلوچ ها حداقل در نواختن یک ساز مهارت داشتند.
من پیشنهادکردم که یک گروه هنری به آمریکا بروند و در جشن های دویست ساله آنها در کاخ سفید شرکت کنند و در کنار دیگر گروههای فرهنگی کشورها برنامه اجرا کنند. گروه اعزام شد . خوشبختانه برنامه گروه ما با استقبال خوب آمریکایی ها مواجه شد . آنها تعجب کردند وقتی دیدند از سازی قدیمی وابتدایی،نوای زیبا وسحر انگیزی بیرون می آید.
دومین اقدام در بلوچستان : برپایی دانشکده هنرهای زیبا در زاهدان بود. تا دختران و زنان با استعداداز تمام شهرهای استان برای آموزش هنرهای مختلف از جمله : نقاشی روی ابریشم ،رنگ روغن ، سفال کاری ، گلدوزی و گلیم بافی به این دانشکده بیایند . ولی از همه مهمتر این بود که اعتماد به نفس آنها را بالا ببریم و روحیه اعتماد به کاری که می کردند ، در آنها تقویت کنیم.
خانم بهنام پس از دو سال خدمت خالصانه در سیستان و بلوچستان به بندرعباس بازگشت.
(( وقتی به بندرعباس برگشتم متوجه تغییرات انجام شده در طول یازده سال گذشته شدم. برق 24 ساعته وصل بود و خیابانها آسفالت شده و فرودگاه احداث شده بود. ))
فرزندان خانم بهنام : شهناز به مدرسه دخترانه عالی در انگلستان رفته بود و در آنجا ادامه تحصیل می دهد و با یک انگلیسی که مسلمان می شود و اسم خود را از دیوید به خالد تغییر می دهد ، ازدواج می کند. شیرین ، رشته طراحی لباس در پاریس می خواند. مریم ، تحصیلاتش در اصفهان به اتمام می رساند و به دانشگاه لاهور می رود. رکنا ، دانشگاه تهران درس می خواند و پس از اتمام تحصیلاتش به بندرعباس برگشته و در آنجا ازدواج می کند. عیسی هم در پاکستان زندگی می کرد.
... و این مختصر خاطرات را با جمله و شعری که خانم بهنام در فصل پایانی کتابش نوشته اند ، به پایان می رسانیم :
(( تا ریسک نکنی ، هیچ چیز بدست نمی آوری )) با این عقیده که جنگیدن به منظور دستیابی به مقصد ، تنها غذای روح آدم است ، من در زندگی جلو رفته ام . و درسی را که من فرا گرفته ام :(( جنگی که به شکست ختم شود ، باز پیروزی است ))
درخت ، اگر متحرک شدی ز جای به جای نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر
انوری
زنده یاد مریم بهنام در چهاردهم آذر ماه 1393 در شهر دبی در کشور امارات عربی دار فانی را وداع گفت.