آموزش مکتب خانه ای شاید در جوامع اسلامی سابقه ای هزار ساله دارد.آموزشی که عمدتا مختص یادگیری قرآن یا تعلیمات دینی بود.اگر میرزا حسن رشدیه نخستین دبستان به سبک نوین را به نام مدرسه رشدیه در سال 1268 شمسی در ششگلان تبریز تاسیس کرد، بسیار زمان برد تا این نوع مدارس در گوشه و کنار ایران به دل روستاها و شهرهای کوچک راه یابد.برخی زودتر و برخی دیرتر صاحب اولین مدرسه نوین شدند که علوم جدیدی  در آن از جمله ریاضی، شیمی و فیزیک تدریس می شد. اما اینجا در گاوبندی سابقه اولین مدرسه به سبک نوین به سال های پایانی دهه 1300می رسد. یعنی حدود 40 سال بعد اولین مدرسه به سبک نوین اینجا برپا گشت. مدرسه ای که گویا غیر دولتی بود و بچه ها بابت حضور در آن شهریه ای را می پرداختند و به روایتی دیگر ضابط محل این هزینه را می پرداخت.مدرسه دیگر از همین نوع در سال 1318 به وجود آمد.از دانش آموزان مدرسه اول کسی در قید حیات نیست اما از مدرسه دوم  کسانی همچون حاجی احمد توکلی و یوسف فربودی در قید حیاتند و حافظه اشان یاری می کند تا خاطرات آن اولین مدارس را بازگویند. از نکات جالب دومین مدرسه تحصیل تعدادی دختر در مدرسه است که نشان می دهد جامعه آن روزگار گاوبندی پذیرش تحصیل دختران را نیز داشته است.آنچه در اینجا می آید خاطرات حاجی احمد توکلی از شاگردان دومین مدرسه است.

حدود سال 1308 یا قبل از آن در زمان شیخ مذکور یک مدرسه ای بوده جلو مسجد شیخی که من یادم نیست. متولد نشده بودم.من متولد سال 1309 هستم. سال تولد من همزمان بوده با سال مردن شیخ مذکور. می گفتند این مدرسه حدود 60 شاگرد داشته است از قبیل:محمد یعقوب یعقوبی،عبداله علی خواجه(جاسمی)،محمد ملا حسن،محمد جاسم(بهبودی)،رییس عبدالحمید فربودی،رییس احمد فربودی،میر عبدالحسین راد منش ،شیخ حارب نصوری،شیخ یاسر نصوری،مبارک خواجه پدر حسن خواجه ،احتمالا رییس مبارک رئیسی هم بوده و...قبل از پهلوی ها زمان احمد شاه قاجار بوده است. شیخ سیف نصوری که انسان بسیار با سوادی بوده هم مدیر و هم معلم  بوده و شیخ عبدالله قاضی پدر حسن قاضی معلم دیگر مدرسه بوده است. در آن زمان احمد نامی بوده پسر کدخدا که او هم به مدرسه می رفته است.آن زمان به شاگردان سرخط می دادند که بنویسند.سر خط ها را روی لوحی می نوشتند که این لوح ها گلمپکی(منگوله؛ اویزه نخی یا پشمی) هم داشته است.لوح  با زاغ سیاه می کرده اند و با گچ روی آن می نوشته اند.شیخ سیف  سرخط می داده :« با ادب باش پادشاهی کن/ بی ادب باش هر چه خواهی کن» یا شعر های حافظ و سعدی را می نوشته است. پسر کدخدا هر سرخطی به او می داده اند کج می نوشته است.

روزی شیخ سیف یک سرخطی به پسر کدخدا داده بوده با این مضمون:«با خود کج و با ما کج و با خلق خدا کج/ آخر قلمی راست بنه ای همه جا کج» بچه ها به او می خندند.او هم گریه می کند و می رود به پدرش می گوید.پدرش هم می رود پیش شیخ مذکور شکایت می کند.که آبروی بچه ام را برده اند.شیخ مذکور هم به شیخ سیف می گوید کار درستی نکرده ای. شیخ سیف می گوید چه کار کنم از دستش عاجز شده ایم یک کلمه راست نمی نویسد.

البته پدرم حاجی عبدالله خواجه در مدرسه ی محمدیه لنگه درس خوانده بود.پدرم به واسطه کارش که تجارت بود سال هایی در لنگه ساکن بود. عربی هم در مدرسه ی دینی آموخته بود.آن زمان پدرم خانه ی کوچکی در لنگه  داشت که پشت بازار واقع بود. مدرسه دینی جلو خانه ی ما بود. عربی را هم خوب می دانست.از سواد و معلومات زیادی برخوردار بود.تعداد زیادی کتاب در خانه داشت.یادم هست که دفتر حساب و کتاب هایش همه به زبان عربی بود.مثلا شکر،برنج را همه به عربی نوشته بود.

 

دومین مدرسه ای که بنا شد 60 تا 70 نفر شاگرد داشت.از جمله خودم،حسن خواجه، حمزه فرح بخش،اسماعیل مسلح پسر مرحوم زار جعفر،غلام منفرد پسر احمد مطور،محمد قاسم دست افشان،حسین فربودی،حسن روان، اسماعیل کریمی،حاجی علی افشاری، شیخ محمد شیخ علی،شیخ احمد نصوری،شیخ حسن نصوری(که قبلا کنگان هم درس خوانده بود)،حسن دانشور(بعد رفتند آبادان)، ،محمد کنگانی(برادر علی کنگانی)،خیرالنسا دختر مرحوم زار جعفر،دختری دیگر که به او دادو می گفتند، ابراهیم گلستانی،محمد گلستانی و سکینه منفرد دختر احمد مطور و ... مدیر مدرسه عیسی قدسی اهل کنگان و آموزگار حسن طیبی بود.مدرسه خصوصی بود.ماهی دو تومان می دادیم.معلمان را شیخ یاسر آورده بود و جایشان خانه ی رییس عبداله (که بعد ها رجب حیدری آنجا می نشست)بود.رییس عبداله توی دارایی کار می کرد. سیگار و شکر و قند دولتی می آورد . تا کلاس پنجم ما درس خواندیم.البته من چون قبلا سواد قرانی داشتم از کلاس دوم شروع کردم.محل مدرسه در حسینیه بود.چهار کلاس داشت.حسینیه به صورت سه خن و غنچه غنچه بود بین غنچه ها دیوار بود.بعد صندلی هایی را نجارهای آن زمان عبداله صالحی(پدر یوسف صالحی و علی خنجی) و احمد خنجی درست کردند.

صبح شفق مشق می کردیم.پسونگ و پیشونگ.گفتند تفنگ درست بکنید.تفنگی را درست کردیم و یک لوله مشکی برایش گذاشتیم.صبح شفق بلند می شدیم.پاپیچ(پوششی شورت مانند) پایمان می کردیم.شورت و لباس سفید می پوشیدیم.تفنگ هم روی دوشمان بود.سرکار عزیز همت فیروز(معروف به وکیل باشی) رئیس پاسگاه می آمد و مشقمان می داد. گاهی هم شیخ یاسر از قلعه می آمد و سر می زد به مدرسه و سوال هایی می پرسید تا معلومات دانش آموزان را بیازماید از قبیل اینکه پایتخت ایران کجاست؟

 

چهار سال بعد از زمانی که ما مدرسه بودیم،  شیخ یاسر رفت دو تا معلم از لار آورد.جا و غذا هم خودش می داد.از هر نفر 40 تا 50 تومان جمع کردند.ما و زار جعفر و خودش هم داد.6 تا کلاس درست کردند.حقوقشان دولت می داد.همان مدرسه اسمش را یاسر نصوری گذاشتند که اولین مدرسه دولتی گاوبندی بود.