عفت شبان آزاد
قسمتی از داستان.... اسمش راپرسید جوابش سکوت بود. مدتی که گذشت احساس کرد که بگونه ای عجیب با انس گرفته و احساس همذات پنداری می کند…حتی آن روز که همسایه اشان با دیدن او دعوایش کرد و می خواست ازکوچه بیرونش کند، اما او نرفت وروز های بعد هم دوباره آن جا بود، اما… بعداز آن روز که همسایه اشان توپ پلاستیکی بچه های کوچه را که افتاده بودتوی حیاتشان جلو چشمشان باچاقو پاره کردو پسرک به سرعت دوید سمت او و دستش را چنان گاز گرفت که فریادش را درآوردوچاقو ازدستش افتاد....
  • کد خبر: ۷۰۷
  • | تعداد بازدید: ۱۵۰۶
  • ۰۶ مهر ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۴
در خانه را که بازکرد،اورا ندید. برای یک لحظه دلش گرفت ، چند بار دوسوی کوچه را نگاه کرد، اثری ازو نبود، قبل ازبیرون آمدن ازخانه   به مادرش گفته بود جیره ی رفیقش راهم بگذارد توی کیفش  وحالا اونبود که جیره اش را بگیرد. درین هنگام درخانه ی آن مردک شکم گنده ی همسایه بازشد وبا دیدن او که مستاصل ومنتظر ایستاده بود گفت:" دیشب با یک تیپا اون کثافتو از کوچه انداختم بیرون ،بی پدرمادر تا منو می بینه جوری نگاهم می کنه که انگار ارث پدرشو ازم میخواد حرومزاده " دلش می خواست او هم می توانست بپرد و آن دماغ گنده ی او که نصف صورتش راپوشانده بود با دندانهایش ازجابکند، با غیظ نگاهی به او انداخت وتوی دلش گفت :" مرده شور اون کله ی کچل وشکم گنده تو ببرن "  غمی به سنگینی کوه قفسه ی سینه اش را فشرد ،احساس می کرد که بین او وآن پسرک یک ارتباط عاطفی قوی وجود دارد ، کوچه بی او انگارچیزی کم داشت . بدون     آن پسرک سبزه روی ژولیده آن کوچه خالی و دلگیر می نمود، پسری   که همیشه ی خدا اورا باهمان  زیر پیراهنی  کهنه که چند جایش پاره بود و یقه ی گشادش هم تا روی شانه اش پایین افتاده بود  می دید  . یک زیر شلواری رنگ ورو رفته  با راه راه آبی وسورمه ای  برپا داشت وپاهایش هم همیشه  برهنه بود وآن یک جفت دمپایی وپیراهن وشلواری را که دورازچشم مادرش آورد و به او داد هرگز برتن پسرک ندید.  .  موهای تنکش ریخته بود برپیشانی برآمده ای که یک ماه گرفتگی هم که تامیان ابروهای برجسته اش امتدادداشت تمام پیشانی اورا می پوشاند .
پشتش را می چسباند به دیوارخانه ی رو به رو وکف پای راستش را هم می زد به دیواروتا درباز می شد می دویدسمت او دست چپش را می گرفت مقابل صورتش ونگاهش  کلمه " گشنمه" را فریاد می زد.
بعداز همان روزی که برای اولین بار لقمه ی نان وپنیرش را که هرروز به مدرسه می برداز کیفش درآورد وبه او داد ،  برایش یکجور عادت شد که هرروز اورا درکوچه ببیند، لقمه ای نان به دستش بدهد وشاهد نگاه حق شناسانه ی اوباشد. ، چشمهای گود افتاده ی بی فروغش که همیشه نم اشکی درآن حلقه زده بود، چنان نگاهی داشت که تا اعماق قلبش رسوخ می کرد،لقمه را ازو می گرفت ودرحالی که تا سرکوچه بدرقه اش می کرد،آن را می خورد.
هیچ وقت بااو حرف نمی زد،  حتی وقتی 
اسمش راپرسید جوابش سکوت بود. مدتی که گذشت احساس کرد که   بگونه ای عجیب با اوانس گرفته و  احساس همذات پنداری می کند…حتی آن روز که همسایه اشان  با دیدن او دعوایش کرد و می خواست ازکوچه بیرونش کند، اما او نرفت  وروز های بعد هم دوباره آن جا بود، اما… بعداز آن روز که  همسایه اشان   توپ پلاستیکی بچه های کوچه را که افتاده بودتوی حیاتشان جلو چشمشان  باچاقو پاره کردو پسرک به سرعت دوید سمت او  و دستش را چنان گاز گرفت  که فریادش را درآوردوچاقو ازدستش افتاد،  به محض بازشدن در خانه روبه رویی  به سرعت می گریخت ومی رفت سرکوچه می ایستاد. هیچ یک از اهالی نمی دانست او کی وازکجا سروکله اش توی کوچه ی آنها پیدا شده.
باکسی حرف نمی زد وبه هیچ  سوالی جواب نمی داد اما همه ی بچه های کوچه دوستش داشتند وخوراکی هایشان رابااو قسمت می کردند….
 مرد همسایه بعد از گفتن   این حرف رفت داخل خانه ودررا محکم به هم زد واو با دلخوری لقمه راگذاشت توی کیفش وراه افتاد سمت خیابان درحالی که  باخودش می گفت :" ظهر که برگردم  جیره اش را به او خواهم داد. کوچه را که رد کرد وبه خیابان رسید دید چند نفر دور چیزی حلقه زده اند نزدیکترکه شد ،  شنید یکی شان می گوید:" دیشب شهرداری سگ کشی راه انداخته بود ،خدا ازشون  نگذره که زبون بسته هارو جای این که عقیمشون کنن می کشن" رسید به آنها و دید که  به دور یک سگ ولگرد حلقه زده اند.‌‌..سگ بیچاره افتاده بود روی زمین، شیارباریک خون اززیر تنه اش راه افتاده وتا جوی آب ادامه داشت، ودراطرافش هم خون دلمه شده  سطح پیاده رو را پوشانده بود، انگار داشت آخرین لحظات عمرش راسپری می کرد ،رفت بالای سرش و ناگهان چشمش افتاد به خال سیاه پهنی که روی پیشانی سگ بود وتا بین دو ابرویش امتداد داشت….خودش راازلای جمع کشیدبیرون وشروع کرد به دویدن ،اشک تمام صورتش را خیس کرده بود



لطفا نظر خودتان را درباره این مطلب در قسمت نظرات(پائین این مطلب) بنویسید/مروارید مهر انلاین

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: