دلتنگی
زخمهای خون چکان، تلفیق پشت وخنجرست
سینه سوزان ازلهیب سرکش ویرانگرست
خسته از تکرار تلخ خاطرات انتظار
حاصلم دلتنگی فصل خزان بی برست
مانده درانبوه دردآلود رویاهای خویش
لحظه های سربی اندوه جانفرسای خویش
اضطرابم می برد درمسلخ دیوانگی
باهراس ازختم بی آغاز بی معنای خویش
مرگ رویاهای من دیوارهای غربتست
قصه اندوه واشک بی صدای غربتست
گفتن از ناگفته های درد عشق وانتظار
آخرین جام ازشب بی انتهای غربتست
عفت شبان آزاد