تک درخت
تک درختی بی بروبارم به صحرا مانده ام
صد سخن برلب ولی خاموش بر
جا مانده ام
شاخه هایم خشک و هر فصلم خزانی درخزان
موذن بانگ کلاغان، بی سرو پا مانده ام
من درختی تیره بختم،درسکوت یک کویر
بسته درزنجیر خاک اما شکیبا مانده ام
شاخه هاعریان ولرزان درمسیرتندباد
دل شکسته برمزار آرزوها مانده ام
چرخش باد خزان شلاق شد بر پیکرم
در زمستان بیابان من چه تنها مانده ام
حاصل عمرم به جز اندوه ودل تنگی نبود
عمر بربادفنارفت ومن اینجا مانده ام
هم نوا با مرغ شب خوان ناله ام شبگیربود
دردل شبهای بیفردای خود جا مانده ام