به گزارش «تابناک»؛ شنیدن قصه زندگی شهدا از زبان همسرانشان شاید یکی از جذاب ترین و دل نوازترین نوعِ روایتگری درباره آنها باشد. بعضی از این روایتها جادویی دارند که آدم ها را تغییر میدهند، درد و رنج و اندوهمان را میتراشند و جایش شیدایی میگذارند و روایت زندگی سردارِ هور از همین دسته است؛ داستانی که دردمان را میخَرَد و درمان میدهد.
همسفرِ زندگیِ شهید بودن قشنگ است اما آسان نیست، سمیه اهوازیان اما از همان ابتدای آشنایی به این سختی پی بُرد. همان روز اول خواستگاری که علی آقا با لباس باابُهت سپاه ظاهر شد؛ بانو دانست که قلبِ پرنده ی مَرد، اسیر هیچ قفسی نمی شود و وقتی از نشستن حقیقتِ سیر و سلوك در كانون دلش آگاه شد دیگر راضی به ماندنش نبود و این رضایت مندی از نبودنِ معشوق، خود آغازی بود بر بودن... .
هیچ کس به درستی نمیداند که آن واپسین لحظات عروج چه شد و پرنده بیقرار چه طور در آسمان آشیان گرفت؛ شاهدان میگفتند که هلیکوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاهِ خودی به زمین نشستهاند و حاج علی و همراهانش از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند.
پس از آن، جستجوی دامنهداری برای یافتنِ علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجهای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن میرفت که اِفشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیندازد، به همین سبب تا سالها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر بُرده میشد و از سرنوشت احتمالی او با احتیاط فراوانی سخن به میان میآمد تا این که پیکر مطهر یوسفِ هور در اردیبهشت ماه سال 89 در آغوش منتظران وصالش تشییع شد.
چهارم تیر ماه، سالگرد شهادتِ این سردارِ گمنام و بی ادعای ایران است. به همین بهانه تابناک خوزستان گفت و گویی با همسر شهید علی هاشمی تدارک دیده است که ماحصل آن در پی می آید.
تابناک خوزستان: چطور شد که سرنوشت شما به شهید هاشمی گره خورد؟
من و علی آقا با هم نسبت فامیلی داشتیم. ایشان پسرخاله من بودند؛ بنابراین آشنایی قبلی وجود داشت و تا حدودی به ابعاد شخصیتی ایشان آشنایی داشتم و میدانستم فردی متقی و با ایمان است. تابستان سال ۶۱ بود که به طور رسمی به خواستگاری آمدند. علی آقا با لباس سبز سپاه آمده بود و به من گفت که الگوی زندگی آینده شان زندگی امیرالمومنین امام علی علیهالسلام و حضرت زهرا سلامالله علیها است. سرانجام در سال ۶۳ و در روز مبعث حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله زندگی مشترک مان را آغاز کردیم.
تابناک خوزستان: مهریه و تشریفات ازدواجتان چه گونه بود؟
طبق پیشنهادِ خود ایشان مهریه ی بنده چهارده سکه و یک سفر حج بود. مراسم ازدواج مان هم در اوج سادگی و در منزل پدری شهید برگزار شد. خوب خاطرم هست که شهید، چند ساعت قبل از مراسم ازدواج مان خود را از منطقه ی جنگی به اهواز رساند و در مراسم نیز به جای پوشیدنِ کت و شلوار دامادی با لباس مقدس سپاه ظاهر شد و معتقد بود که برای این ازدواج مقدس باید لباسی مقدس به تن داشت.
تابناک خوزستان: زمانی که شهید هاشمی در جبهه نبودند، چه کار می کردند؟
زمان حضورشان در منزل همیشه سعی داشتند محیط شاد و مُفرحی برای ما ایجاد کنند؛ برای بازی با بچه ها وقت می گذاشت و در کارهای خانه هم مشارکت می کرد. اگر از نزدیکان و اقوام کسی به کمک لازم داشت، هرگز دریغ نمی کرد و در مجموع سعی داشت که وقتی در خانه هست، نبودن هایش را جبران کند و این برای من واقعا ارزشمند بود.
تابناک خوزستان: از احساس شهید هاشمی بگوييد؛ وقتي بچه اولتان به دنيا آمد.
رفتارش به گونه ای بود که همه از او راضی بودند؛ حواسش به همه چیز بود! زمانی که فرزندم اول، زینب خانم به دنیا آمد، علی آقا با تمام مشغله کاری که داشت خود را به ما رساند و حتا در تمام لحظاتی که در بیمارستان بودم کنارم بود و از این که خداوند ما را لایق داشتن دختر کرده است، بسیار مشعوف و شکرگزار بود. وقتی دخترم یک ساله شد بدون این که به ما بگوید رفت بازار و ملزومات جشن تولد مختصری را فراهم کرد که ما واقعا غافل گیر شدیم و فکر نمی کردیم که تا این حد به این مسائل اهمیت بدهد.
تابناک خوزستان: چه ویژگی منحصر بفردی در وجود شهید بود که شما از آن خبر داشتید و دیگران بی اطلاع بودند؟
یکی از محسنات علی آقا دستگیری نیازمندان پنهانی و به دور از ریا بود و به نظرم ایشان در این کار مصداق آیه شریف: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذي کَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» بود و هرگز اجازه نمی داد این کارشان با ریاکاری و خودنمایی باطل و ضایع گردد.
تابناک خوزستان: در این چند سالی که از شهادت ایشان گذشته، شاهد کمک های معنوی شهید به خودتان بودید؟
قطعا در همه ابعاد زندگی ام حضور معنوی او را در کنار خود حس کرده ام و اگر باور به حضور همیشه گی اش در زندگی مان جاری نبود بی شک من و فرزندانم نمی توانستیم در برابر مشکلات و مصایب به این اندازه قوی و محکم باشیم.
تابناک خوزستان: فرزندان تان چطور با نبود پدر کنار آمدند؟
در ابتدا که به ما گفتند علی آقا مفقودالاثر شده است. زینب دخترم چهار سال و حسین پسرم سه سال داشتند. شهید هاشمی محبت زیادی به بچه ها نشان می داد اما هیچ وقت اجازه نمیداد این محبت به وابستگی تبدیل شود، چون باید در مسیر هدفی که داشت سبکبار سفر می کرد؛ بنابراین نمی گذاشت رابطه اش با بچه ها طوری باشد که قادر به دل کَندن نباشد. ضمن این که ما واقعا نمی دانستیم ایشان شهید شده یا اسیر است و تا سال های سال بارقه ای از امید در دل های مان روشن بود که او برمی گردد که الحمدلله برگشت؛ باعزت و سربلند هم برگشت؛ همان طور که خودش می خواست. وقتی برگشت دیگر علی هاشمی نبود. همه او را شهید هاشمی صدا می کردند و چه افتخاری بزرگ تر از این؟.. خداوند را شاکرم که در مدتی که از حضور فیزیکی شهید در جمع مان بی بهره بودیم خود را وقفِ تربیت عاشورایی و انقلابی فرزندانم کردم و امیدوارم که این تلاش ها مورد رضایت خداوند قرار گرفته باشد.
تابناک خوزستان: حاج خانم، شده در عالم خواب شهید ببینید؟
بله! هنگامی که پیکر شهید بعد از ۲۲ سال پیدا شد، همان شب خواب علی آقا را دیدم که با لباس بسیجی به خانه آمده و در سالن پذیرایی نشسته است. من که مات و متعجب بودم کنارش نشستم و بی آن که حرفی بین مان رد و بدل شود لحظاتی به یکدیگر خیره شدیم؛ یادم میآید که انگار علی آقا تازه از میدان جنگ آمده بود و خستگی بر او چیره شده بود، اما با آن نگاه معصومانه همیشگی اش آرامشی به دلم انداخت که هنوز آن حس عجیب را به همراه دارم.
تابناک خوزستان: از آخرین دیدارتان برای ما بگویید؟
غروبِ آخرین شب، شهید از منطقه به خانه آمد و چون قرار بود برای شام به منزل مادرشان برویم، خیلی زود آماده و از خانه خارج شدیم. آن شب همه ی خواهرها و برادرهای علی آقا در آن مهمانی حضور داشتند و شهید سعی می کرد که لحظات شاد و خاطره انگیزی را برای همه رقم بزند. در کنار خانواده طوری رفتار می کرد انگار بار آخری است که همه را می بیند؛ حتا به خاطر دارم که با حسرت به مادرش گفت: دنیا و سختی های جنگ و مشکلات نگذاشت که از دیدن هم سیر شویم ... آن شب گذشت و ما به منزل خودمان برگشتیم. در خانه علی آقا مشغول بازی با بچه ها شد و مدام سراغ همه را از من می گرفت؛ حتی برخی از همسایه های دورمان! انگار واقعا یک منادی او را صدا می زد؛ وقتی دیدم از من طلب حلالیت می کند دلم آشوب گرفت ... صبح که خداحافظی کرد و رفت، دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود و احساس می کردم شاید این آخرین دیدارمان باشد؛ تا این که بعد از ظهر تماس گرفت و بعد از احوال پرسی از او پرسیدم که برای شام به خانه می آید یا نه، که پاسخ منفی داد من که هنوز نگرانش بودم، پرسیدم پس شام خورده ای؟ گفت: نمی دانی این جا چه سفره ای برپا کرده اند ... و بعد خداحافظی کرد و این آخرین خداحافظیِ ما بود ... .
تابناک خوزستان: اگر قرار باشد یک بار دیگر شهید را ببینید، چه حرفی به او می گویید؟
درست است که دوریِ او در تمام این سال ها برای ما سخت و دردناک بوده است؛ اما مطمئن هستم اگر یک بار دیگر او را ببینم تنها حرفی که برای گفتن دارم این است که: «علی آقا! با تمام وجودم بهت افتخار می کنم.»
تابناک خوزستان: از خاطره حضور شهید قاسم سلیمانی در منزلتان بگویید.
شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی همانند شهید هاشمی، انسانی مومن، متواضع و مهربان و همیشه به فکر خانواده شهدا بود و از آن ها غافل نمی شد. در تمام این سال ها به ما سر می زد و هیچ وقت فراموش مان نکرد. یکی از خاطرات شاخص حضور ایشان در منزل مان برمی گردد به اردیبهشت ماه سال گذشته که ایشان برای رسیدگی به وضعیت سیل زدگان به اهواز آمد و با ما تماس گرفتند که امشب به منزلمان می آیند؛ بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند که برای افطار مهمانمان هستندو البته ماه رمضان نبود اما ایشان روزه بودند و افتخار دادند که افطار را در منزل ما باشند. آن شب به رغم فعالیت زیادی که در طی روز داشتند، با ما بسیار سرحال، خوشرو و شاد بودند و پس از این که روزه شان را با یک خرما باز کردند و شام خوردیم به گفت و گو با خانواده پرداختند و با همه شوخی می کردند. خداوند آن ها را با شهدای کربلا محشور کند؛ زمین برای این بزرگمردان واقعا کوچک بود.
تابناک خوزستان: به نظر شما در وضعیت فعلی مردم و مسئولین تا چه میزان قدردان شهدا هستند؟
هرچند در حالِ حاضر وضعیت جامعه نابسامان است، مردمِ غیورِ ما همیشه قدردانِ شهدا هستند که از نمونه های بارز آن می توان به تشییع پیکر شهید هاشمی و شهید سلیمانی اشاره کرد، ولی مسئولین بدانند در برابر مردم و شهدا باید پاسخگو باشند و مسئولیتشان در برابر آن ها واقعا سنگین است؛ ما هم دعا می کنیم که بتوانند با ایمان به خداوند متعال راه شهدا را ادامه دهند و خدمتگزار مردم باشند.